تموم شد . تو شدی بدترین آدم رو زمین.می گن:این آدم جای پدربزرگ توئه. نباید باهاش اینطوری حرف بزنی. می شی تنه لش تو خیابون. هیچ فرقی باهاشون نداری. حتما سیگار می کشی. دختربازی( البته به معنای بدش) هم می کنی.X هم می ترکونی. شاید معتاد و موادفروش هم باشی.ژل هم که زده باشی نور علی نوره. تی شرت تنگ پوشیده باشی و هدفون mp3 playerهم تو گوشت باشه دیگه هیچ جای حرف زدن واست نمی مونه. حق خودت رو نمی گیری هیچ،محکومت هم می کنن.
نمی تونی بگی : همتون برید گمشید. کارت اونجا گیره .وای...
فهمیدی چه گندی زدی؟ تا یک ماه دیگه اونجا گیری. اذیتت می کنن. کارت رو عقب می اندازن...
از دست کی باید ناراحت باشی؟! خودت یا اونها؟ خلاصه مافوقت عوض می شه. میشه یه مرد 41 ساله که بهش گفتن تو قدی. باید آدمت کنه.ماجرا رو از دید خودشون واسش تعریف می کنن.سختی تازه از اینجا شروع می شه، اون وقته که باید بشینی یه سری روضه که ربطی به تو نداره رو گوش بدی.
ــ همه جوون های این دوره زمونه قدن ، فکر می کنن فقط خودشون درست می گن...
ــ آقا فکر میکنه بچه اش رو به بهترین شکل ممکنه تربیت کرده. دائم از بچه 10 ساله اش تعریف می کنه. می دونی چی می گه:یه روز بچه ی من تو ماشین رفیقم که خیلی تند می ره از رانندگی این رفیقم ترسیده بود واسه همین بهش گفت آقا شما اینطوری که رانندگی می کنید کلیه های من به کار افتاده. چقدر این بچه می فهمه؟! نمی دونم اینکه بچه می فهمه شاش از کلیه می یاد، فهمه بالا رو می رسونه!!! اگه اینطوریه ما خیلی زودتر می دونستیم خیلی چیزها از خیلی جاها میاد بیرون...
اجازه توجیه بهت نمی ده. اصلا توجیه واسه این آقا تعریف نشده است.من یکی رو می کشم ، با این دلیل که دفاع از خود بوده توجیه اش می کنم بعدا می گی هیچ کاری رو نباید توجیه کرد؟!
چرا اینقدر وضع داغونه؟! باور کن اگه فردا تو جامعه همش از این خبرها باشه من که طاقت نمی یارم.می شکنم. می خوام فریاد بزنم که چرا نمی تونم حرف درست رو اثبات کنم. واسه کسانی که اصلا به نظرات متفاوت گوش نمی دن.این یه نمونه خیلی کوچیکه. تعمیم که بدی می فهمی ایران چرا الان اینجاست .
یک تجربه، یک نصیحت:گفتن یک عبارت نامعمول: < این آقا گه خورده> حق رو ازت می گیره هیچ محکومت هم می کنه!!
حق دادنی نیست گرفتنیه ولی گرفتن همه حق ها ارزش درگیری واسه بدست آوردنشون رو نداره. پس بی خیال بعضی حق هات شو!!!
چی کار کنیم تر و خشک با هم نسوزن ؟!!!
چی کار کنیم جزو تر و خشک نباشیم ؟!!!
چی کار کنیم که نسوزه ؟!!!!
چی کار کنیم همرنگ بقیه نباشیم ؟!!!!
چی کار کنیم ما رو با بعضی ها اشتباه نگیرن ؟!!!!
چی کار کنیم به ما خوب نگاه کنن ؟!!!
چی کار کنیم خوب و بد رو با هم اشتباه نگیرن ؟!!!
چی کار کنیم دروغ و راست رو یکی نبینن ؟!!!
چی کار کنیم .........!
و.....
واقعا موندم چی کار باید کرد با این جماعت ....!!!
Happy birthday my friends!!!
خوب در خبر ها آمده بود که دختر 17 ساله در شهرستان بابل پسر شده خوب البته که ما ایرانی ها اصلا تعجب نمیکنیم چون احمدی نژاد هم رئیس جمهور ایران شد و خوب است بدانید که شاعران ایران زمین در این باره حتی سرودههایی دارندکه در ادامه خواهد آمد.
حالا تصور کنید یک پسر با هزار امید و آرزو بارفتن زیر بار قرض و وامهای مدل به مدل و مشکلات فراوان عروسی را ترتیب میدهد و ..... و کلبه ای را می آرایند و چندی هم زندگی میکنند اما به یک باره شبی از شبها که به خانه برمیگردد با فاصله گرفتن پرنده کوچکش مواجه میشود و هر چه بیشتر اسرار میکند کمتر نتیجه میگیرد !!! بالاخره کار به خانواده ها میکشد و مشکل رو میشود چه حالی به این شاه داماد دست میدهد و بعد از این نمیداند به این عروس متحول شده به چشم دوست یا برادر یا برادر زن نگاه کند؟ یار دیروزش که با آون عشوه زنانه در شب عروسی با لباس سفید وآرایش آنچنانی در مقابلش میرقصیده را حالا باید با ریش و پشم و سیگار برگ تحمل کند !! خلاصه فکر کنید وقتی چشمش به این سوژه می افتد به یاد پولهایی می افتد که به پای این عروس دیروز و نره خر(با کمال پوزش) امروز ریخته است . من اگر بودم فقط سکته میکردم چون این شهربانوی دیروز اکنون با یک دختر خانم ازدواج کرده وتنها آرزویش داشتن فرزند سالم است !!!
بقول شاعر:
وقتی که شانس از آدمی برگردد نو عروس در حجله نر گردد
از این به بعد یه موضوع طنز هم به نوشته هام اضافه می کنم که بیشتر به صورت کپی برداری ازجاهای دیگه است ولی خب برای تنوع بد نیست.
شبی در خواب دیدم محرمانه عروس تازه آوردم به خانه
بریدم رخت دامادی شبانه چنین می گفت رقاص زمانه
شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد ، گه دانه دانه...
* امتحان سه شنبه خیلی خوب بود ولی فکرش رو بکن الان ساعت تقریبا هفت ه. می دونم نمی رسم تا فردا خودم رو به امتحان برسونم . اگه فقط یه روز فرصت داشتم این امتحان رو هم مثل امتحان فیزیک سه شنبه می ترکوندم ولی حیف که ناگهان چقدر زود دیر می شود...