داریم میرویم...

داریم میرویم...کجا می رویم و خدایی خودم هم نمی دونم...اگه میگم می رویم یعنی: من و آقا رسول...

بهش می گن سفر جهادی...تازه گفتن وصیت نامه هم بنویس...دیگه بقیش با خودتون....

ولی تعریفی که من از جهادی از یه نفر شنیدم اینه:

جهادی یه جزیره است برای اونایی که از دنیای اطرافشون خسته شدن

اگه واقعا همین باشه که جدا الآن بهش احتیاج دارم...دست آقا رسول درد نکنه که برام ردیفش کرد...

حالا رفتن و برگشتنمون با خداست...حلال کنید...می دونم خیلی ها رو اذیت کردم...

 

یه شعر بود که می خواستم نیمه شعبان بنویسم اما چون اونجاییم پس الآن می نویسم:

عمریست که در حضور او جا ماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

او منتظر است تا که ما برگردیم

ماییم که در غیبت کبری ماندیم

 

حرف آخر:

باید همه چیز را برای چیزی که دلیل حقیقی زندگی ات می دانی به خطربیاندازی

 

 

هنوز می چکد  از ما تفکر ِ  قابیل

 

هنوز تیغ خلیل است و حلق اسماعیل

 

 

نه ! اشتباه نکن  تیغ عشق جادو نیست

 

همیشه ضامن آهو ¸کنار ِ آهو نیست

 

 

بیا برای خودت یک چراغ روشن کن

 

دلی به وسعت ِ یک اتفاق روشن کن

 

 

بزن به شیشه بفهمان که سنگ یعنی چه ؟

 

آهای شاعر کاشان! قشنگ یعنی چه ؟!!

 

 

مترسکم  که نقابی از آدمک دارد

 

هوا همیشه به حوّای سیب شک دارد

 

 

هزار و سیصد و اندی کلاغ ِ سر در گم

 

نشسته در پی  ِ پاسخ ¸ لسانجلس  تا قم

 

 

به اینکه عنصر آدم چقدر خاکی بود ؟

 

به اینکه حضرت ِ مریم چه آب ِ پاکی بود !

 

 

و ما دوباره همان کور ¸ کور ِ مادرزاد

 

دوباره قصه ی کوری که می زند فریااااااد  :

 

 

دروغ رفته به چشمم ضعیف می بینم

 

محیط دایره ام  را کثیف می بینم

 

 

مترسکم که نقابی از آدمک دارد

 

_  هوا همیشه به حوّای سیب شک دارد  _

 

عیدتون مبارک...

یا علی...

نظرات 9 + ارسال نظر
درینا شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:04

قشنگ بود ....

یه نفر یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:26

"می گوید: آیا خدا وجود دارد؟
می گویم : خدا وجود است! "

حس می کنم تو حرف مرا می فهمی دوست من!و این حس فهم مشترک مرا نه خوشحال که مشعوف کرد!

عید تو هم مبارک ...

یه نفر یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:30

کامنت قبلی خطاب به اون دوستی بود که آدرس 360 ش اینه:
http://360.yahoo.com/profile-KAXcr9M8dK7VVuCxFtknCXJgXSpdXM_A6as-?cq=1

به نظرم آقا رسول...

محسن سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 16:34

شعرات قشنگ بود!

ترانه ی خلقت سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 17:18 http://taraneyekhelghat7.blogfa.com

سلام
شعراتون خیلی قشنگ بود.
موفق و منصور باشید.
خوش بگذره.

محمد صادق دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 17:22

راستش آنها که در بازارند بیزاری می فروشند و آنها که پرده نشینند متاع خلوت خود را لایق بازار خود فروشان نمی دانند...

کاش سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 15:49

نمی دانم چرا؟!نمی دانم درست یا غلط؟!اما حس می کنم این اندیشه های صوفیانه به بسیاری که می جستند اما هم نوای خود نمی یافتند خیانت کرده است!چرا آن قدر خودخواه باشیم که هرآنچه را می دهندمان فقط برای خود بخواهیم و تازه قیافه ی حق به جانب بگیریم که ... شاید دیر زمانی نگذرد که از این صوفیان کینه به دل بگیرم!

سلام
راستش من دقیقا نفهمیدم شما چی گفتید؟!
اون دو تا نظری رو که صادق پاک کرد رو شما نوشته بودید؟ اگه میشه واضح تر بگید منظور صحبتتون کیه؟ اینطوری راجع به جواب دادن به نظرتون راحت تر تصمیم می گیریم.
خدا نکنه کسی از ما کینه به دل بگیره!!!

رسول

ham kelasi سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 18:29

safaretoon be salamat.

کاش جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:36

سلام. اون دوتا نظر رو من ننوشتم و نمی دونم کی نوشته بودشون.من نگفتم از شما یا کس خاص دیگه ای! منظورم کینه از اندیشه هایی این چنین بود که ممکنه در دلم شکل بگیره یا نه.و حتی ممکنه به این نتیجه برسم که اشتباه می کنم. پاسخ آقا محمد صادق(در تاریخ 12 شهریور) به همین پست گرچه زیباست و شاید درست ، من رو به یاد اون اندیشه های صوفیانه انداخت که گفتم. همین! قصدم تندروی نبود اما انگار یه کم تند رفتم!ببخشید.اون تندی سخنم یه واکنش احساسی بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد