م...ر...گ...

مادربزرگم...

هم مادر خوبی بود هم بزرگ خوبی...

خیلی شیرین بود...هم حرفهایش...هم غذا هایش...برای همین بود که بیماری قند داشت...

اما دریغ..بعضی ها هستند که زودتر از طبیعتشان پیر می شوند...

 نمی دانم از رفتنش عبرت گرفتیم یا نه...اما هر چه بود رفتنش برایمان تلخ تمام شد...

خدایش بیامرزد...

تایتانیک هم پخش می شود ....

 
تایتانیک هم پخش می شود magnify
خبر مسرت‌بخش و بسیار امیدوارکننده این‌که اعلام شد فیلم «تایتانیک» برای پخش از شبکه سوم سیما در حال دوبله است. احتمالا مدیران شایسته و فرهنگی تامین فیلم و برنامه این سازمان اخیرا متوجه شده‌اند که یک فیلم پرفروشی به نام «تایتانیک» به بازار آمده و در راستای سرگرم‌سازی هرچه بیشتر امت همیشه در پای تلویزیون و ماهواره، فی‌الفور دستور خرید و دوبله و پخش آن را صادر کرده‌اند. ضمن تقدیر از میزان سرعت عمل و آنلاینی این عزیزان، به اطلاع عده‌ای از اشکال‌تراشان حرفه‌ای که دائما غر می‌زنند که این فیلم از جهات مختلف قابل پخش در سیمای جمهوری اسلامی ایران نیست، می‌رسانیم که خیلی هم هست! منتها یک سری سانسور و بومی‌سازی لازم دارد که با بریدن چند صحنه غیرضروری و تغییرات مختصر در ترجمه به راحتی حاصل می‌شود. مثلا:

داستان فیلم قبل از دوبلاژ و بومی‌سازی:
«بروک سوت»، یک جوینده گنج آمریکایی است که به دنبال یک الماس مشهور در بقایای کشتی غرق‌شده تایتانیک است. او یک صندوق سالم در کشتی پیدا می‌کند که در آن تصویری عریان از یک زن جوان قرار دارد که الماسی بر گردن دارد. پس از نشان دادن نقاشی در یک برنامه تلویزیونی، یک زن پیر به اسم «وز داوسن» ادعا می‌کند که همان زن نقاشی است. او به محل غرق کشتی برده می‌شود تا به جستجوگران کمک کند تا جای الماس را پیدا کنند، اما به جای این کار، او همه حقایق مربوط به داستان غرق شدن کشتی تایتانیک را برای همه تعریف می‌کند. او دختری ۱۷ ساله و ثروتمند بوده که تصمیم داشته با کشتی به آمریکا برود و در آنجا با «کال‌هاکلی» ازدواج کند. مادرش او را مجبور ساخته تا به این ازدواج تن در دهد. بنابراین پس از این‌که آنها سوار کشتی می‌شوند و کشتی حرکت می‌کند، او یک شب تصمیم می‌گیرد تا از بالای کشتی خودش را در آب بیندازد. اما او توسط مسافر فقیر و جوانی به اسم «جک داوسون» که کارش نقاشی است، نجات پیدا می‌کند. آنها به تدریج بیشتر با هم آشنا می‌شوند و این آشنایی منجر به عشقی عمیق بین آن دو می‌شود.‌هالکی و مادر رز می‌کوشند تا آنها را از هم جدا نگه دارند، اما موفق نمی‌شوند و رز با جک به قسمت زیرین تایتانیک رفته و به رقص و باده گساری می‌پردازد. در یک تعقیب و گریز هیجانی، آنها به درون یک اتومبیل بخارگرفته سوار بر کشتی پناه می‌برند (پناه بر خدا!) در این بین کشتی به یک کوه یخ شناور برخورد کرده و شروع به غرق شدن می‌نماید و در حالی که همه خدمه و مسافرین کشتی در تلاشند تا راه نجاتی برای خود بیابند، جک برای نجات جان رز خود را فدا می‌کند.

داستان فیلم پس از دوبلاژ و بومی شدن:
بروک سوتو یک جوینده اسلحه ونزوئلایی است که برای برملا کردن جنایت‌های کاخ سفید با تجهیزاتی که از کوبا تهیه کرده است، در اعماق آبها به دنبال بقایای سلاح‌های کشتار جمعی پنتاگون است. او به طور اتفاقی، به بقایای یک کشتی خیلی گنده بر می‌خورد که یک صندوق سالم درون آن قرار دارد. بروکو صندوق را بیرون می‌آورد و در آن ـ کات به قسمت‌هایی از فیلم دوئل ـ مقداری اسناد جنگی مهم می‌یابد که در آنها نشان داده شده سازمان جاسوسی آمریکا باعث غرق شدن تایتانیک بوده. بروک سوت با استفاده از شبکه جهانی «العالم» از مردم عالم می‌خواهد هرکس اطلاعاتی دراین باره دارد، به او کمک کند. یک پیرزن نیکاراگوئه‌ای به اسم «رزا آدمونو» ادعا می‌کند می‌تواند به بروکو سوتو کمک کند و در حالی که «سیا» در پی قتل وی است، فراری داده شده و به کشتی مزبور منتقل می‌شود. او در آنجا داستان زندگی خودش را بازگو می‌کند. رزا یک دختر فقیر و بدبخت بوده که توسط قاچاقچیان انسان آمریکایی در 17 سالگی از ماناگوآ دزدیده می‌شود و بعد از گریم به صورت یک دختر ثروتمند سوار بر تاتانیک می‌شود تا به آمریکا فرستاده شود. رزا که از آمریکا متنفر است تصمیم می‌گیرد خودکشی کند اما در آخرین لحظات توسط پسری ـ کات به تصاویری از سریال خانم مارپل ـ نجات داده می‌شود. اسم پسر یاکوب است. او ماموریت دارد تا برای خنثی سازی پروژه انقلاب‌های نارنجی و صورتی و یشمی و پشمی آمریکا که قرار است هشتاد سال بعد شروع شود، به آمریکا برود. رزا، مفتون تعهد یاکوب می‌شود و با او به طبقات پایین که ستمدیدگان و رنجبران و مستضعفین قرار دارند، می‌رود و در جلسات دعا و نیایش آنها ـ کات به صحنه‌هایی از آهنگ برنادت ـ شرکت می‌کند.

سرانجام، در حالی که آنها درون یک اتوموبیل، با حفظ فاصله شرعی به نابودی استکبار جهانی فکر می‌کنند و از فرط خشم، دود و بخار از کله‌شان بلند می‌شود (و روی شیشه هم طبیعتا تاثیر می‌گذارد!) با دسیسه عوامل «سیا» که یاکوب را شناسایی کرده بودند، یک کوه یخ در مسیر تایتانیک قرار می‌گیرد و با آن برخورد می‌کند. یاکوب در صحنه تاثیرگذاری فریاد می‌زند: «نالوطیا... نامسلمونا... با من مشکل دارین، چرا زن و بچه مردم رو غرق می‌کونین؟» و افسر ارشد سیا که در هیات سرپرست گروه نوازندگان ظاهر شده می‌گوید: «ها‌ها‌ها... ما اینطوری هستیم... تازه کجاشو دیدی؟... حتی واسه بدنومی القاعده، بوئینگ به برج‌های دوقلو هم می‌زنیم!» و در جواب رزا که می‌پرسد: «بوئینگ دیگه چیه؟» می‌گوید: «همونی که با هماهنگی صهیونیست‌ها به برج‌های دوقلومون می‌زنیم» و با پاسخ یاکوب که ابراز می‌دارد: «عفت کلوم داشته باش، آمریکایی بی چاک و دهن» درگیری شروع می‌شود. اما کشتی غرق می‌شود و در صحنه پایانی، یاکوب در حالی که به رزا می‌گوید که اسناد این جنایت در صندوق گذاشته شده، به خاطر سمی که عوامل «سیا» به گردن او تزریق کرده‌اند ـ با یک موسیقی جانگداز هندی ـ به اعماق دریا فرو می‌رود. رزا هم پس از اندکی توسط نیروهای امنیتی آمریکایی دستگیر و به گوانتانامو منتقل می‌شود

زد و رفت....

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت       در این خانه ندانم ز چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد           تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت            قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی            پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت             پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد                  خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد                آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد       که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد              چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟                  آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت!!!!

رفتیم

امروز 5 شنبه یک روز زودتر.
دل شور میزنه.
حلالم کنید.ممنون

هر از چند گاهی...

۱.چیز مسخره ای که تابستون تو دانشگاه ما باب شده کارت تردده! یعنی شما باید تو دانشگاه در طول تابستان یک کار تعریف شده مثل کلاس و پروژه و این حرفا داشته باشی تا این کارتو بهت بدن و شما بتونی بری تو! این هم محیط فرهنگی مون! من دوست دارم برم بشینم تو کتابخونه و سایت و اصلا اومدم دوستام رو ببینم معنی نداره! یکی از رفقا که با کلی دعوا و اینکه پروژه ام مونده و باید برم تمومش کنم و .... وارد دانشگاه میشه و می ره می بینه سایتشون تعطیله و با کلی اعصاب خوردی بر می گرده ٫ وقتی به حراست دم در میرسه و موضوع رو میگه حراست میگه : خب این رو از اول میگفتی٫ مسئول سایتتون رو هم صبح خودم راه ندادم!!!!

۲.عراق برد ٫ بایدم می برد. به شبکه ۳ هم اس ام اس اش رو زده بودم. سیاست می گه عراق این دوره باید قهرمان بشه! یکی پرسید چرا عراق باید قهرمان بشه؟ ٫ گفتم چون سیاست می گه ٫ گفت سیاست چیه؟ گفتم اون چیزی که می گه عراق این دوره باید قهرمان بشه....

۳.گور بابای هرچی سوسیس و کالباس و فست فوده!! ۴ روز ما رو با کلی بدبختی و رکورد زدن زمان طی کردن فاصله اطاق خودم تا دستشویی الاف کرد ٫ خلاصه کلی حالم بد بود.... دیگه عمرا از این کوفتی ها نمی خورم٫ فقط چلو کباب خودمون.

۴.مسافر جهادی هستیم٫ وقتی یه نفر مثل من شروع کنه راجع به یه چیز مهمی صحبت کنه و حق مطلب رو ادا نکنه گند زده ٫ واسه همین زیاد وارد بحث خود جهادی نمی شم ولی به یاد می آرم روزهایی رو که خودم وقتی این ماجرا رو می شنیدم و یا عکس هایی مانند عکس پایینی خودم رو می دیدم می گفتم: بابا این آدما رو شست و شوی مغزی دادند و اینا اصلا زندگی نمی دونند یعنی چی و خلاصه کلی ننگ آدمای امل مذهبی رو می بستم بهشون ولی حالا دیری نپاییده که می بینم اصلا این خبرا نیست و خودم هم یکی از اونا شدم و به این رسیدم که تو هر جمعی همه جور آدمی هست ٫ ولی ما اگه تو اون جمع باشیم آدم خوبا رو می بینیم و اگه نباشیم آدم بد ها رو.....

                

 

اینقدر قوی هستم که اونی باشم که خودم می خوام نه اونی که بقیه فکر می کنن یا می خوان!