ماجرای من دل خسته ندانست که گفت...

داشتم فکر می کردم (دقت کردین من چقدر فکورم ؟) چرا خرهای من هیچ وقت از پل نمی گذرن ...

قبلا فکر می کردم اشکال از خیلی خر بودن خراست ( منظورم آدما فقط نیستا٫ می دونی صحبتم کلیه !!! )

اما امروز فهمیدم که اشکال از پلهاییه که انتخاب می کنم . همگی یا اینقدر درازن که خره به آخر نرسیده پشیمون می شه و بر می گرده ٬ یا اونقدر قدیمی و پوسیده و پرپریه که وسط راه می شکنه و خر بدبخت من می افته تو رودخونه ...

البته ناگفته هم نمونه که بعضیا اصلا زاده می شن واسه اینکه خرشون از پل نگذره !

و...

عشق میدان دادن به جنون آدمی است تا بر خرد خنده گیرد

تو چشم گذاشتی

من قایم شدم

اما ...

تو یکی دیگه رو پیدا کردی ..!

دیگران را ببخش نه به این علت که آنها لیاقت بخشش تو را دارند٫ به این علت که تو لیاقت آن را داری که آرامش داشته باشی.

 

برای روز میلاد تن خود من آشفته رو تنها نذاری ...

این شعر هم هدیه تولدت:

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی...

مطمئن باش و برو

ضربه‌ات کاری بود...

دل من سخت شکست...

و چه زشت

به من و سادگی‌ام خندیدی...

به من و عشقی پاک

که پر از یاد تو بود...

و خیالم می‌گفت تا ابد مال تو بود...

تو برو !

برو تا راحتتر

تکه‌های دل خود را آرام

سر هم بند زنم...

امشب دوباره آمدم تا قصه کوچه را تکرار کنم...

گفتمش: دل می‏خری؟!

 پرسید چند؟!

گفتمش: دل مال تو ، تنها بخند.

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

 دل ز دستش روی خاک افتاده بود

 جای پایش روی دل جا مانده بود

نمی گویم فراموشم مکن

                          هـــــــــرگـــــــــــز

                                             ولی گاهی به یاد آور رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش...

زندگی شهد گل است

زنبور زمان می خوردش

آنچه می ماند

عسل خاطره هاست

اولین و آخرین مطلب...

راستش رو بخوایید این اولین و آخرین مطلب من توی این محیط مجازی(وبلاگ) است. اول از رسول خیلی تشکر می کنم که اجازه داد این یه مطلبم رو بنویسم و بعد هم از شما که لطف میکنید و می خونید تشکر کنم. به امید موفقیت....

 

" آدمی که گریه می کنه یه درد داره , ولی آدمی که می خنده ... هزار تا درد داره!"

این حرف رو یه رفیقی به من زده ... یه رفیقی که من دیگه نمی شناسمش. اصلا دیگه نمی دونم که اسمش چی بود  ... ولی اسم اون همیشه برای من رفیق خواهد موند. همیشه ... همیشه ... فقط دوست دارم بدونه که دارم می خندم .... دارم می خندم.

 

داستانی برای گفتن داشتم ...

داستانی که دلم می خواست بلندترین داستانی باشه که تا حالا تعریف شده ... ولی کوتاه ترین شد.

بعضی وقتا خیلی سخته که بتونی همه چیز رو پنهان کنی.

من هنوز آماده نبودم ... من چشمام رو خیلی بسته بودم.

دوستای خوبم ... یک هفته ی پیش ... همه چیز ... تموم شد.

من نفهمیدم کجا رو اشتباه کردم ... من نفهمیدم که چرا اینجوری شد. من نفهمیدم که "آمدن و رفتنم بهر چه بود."  ... آره نفهمیدم ...

 

باختم ... باختم ... خیلی چیز ها رو باختم ... قلبم رو ...عشقم رو ... باورم رو... و ...

 

یک هفته به همه چیز فکر کردم. یه صورت از جلوی چشمام کنار نمی رفت .. جالبه که تو خیابون به هر جا که نگاه می کردم اونو می دیدم ... بله ... صورت رفیقم رو.

 

آدما می تونن هر چقدر که می خوان دروغ بگن ... هر چقدر ... من درسم رو یاد گرفتم.

اینا همش تو دلم می مونه ... همش ... توی یه قلب سوخته شکسته ... شاید تا ابد جای سوختگیش تو دلم بمونه ...شاید هم یه روزی این رازها بیرون بیاد و چراغ راه کس دیگه ای بشه.

 

اگه باختم .... اگه باختم هم ..باز خیالم راهته که "شاهانه" باختم ...

برای عشق ... خودکشی لازم نیست ... چون اون جوری عشق رو هم با خودت می کشی... اون عشق نیست ... اون خودخواهیه. فکر می کنم همه ما شنیدیم که عاشق بودن یعنی پر پرواز دادن... نه شکستن بال.

 

"اگه الان فرار کنم ... فکر نمی کنم اون قدر, قدرت داشته باشم که خیلی دور بشم.

شما چه جوری صدای ضربان قلب منو خواهید شنید ؟ آیا قلبم سرد میشه ؟

چه جوری می فهمین ؟ چه جوری می شنوین ؟ "

 

من عشق رو تجربه کردم ... حتی اگه کسی من رو دوست نداشت.

من زیبایی اون رو به چشم خودم دیدم ... بالاخره دیدم ... فکر می کردم که خدا با من قهره ... ولی خدا ... اون رو به من نشون داد . شاید می خواست بهم بفهمونه که چقدر از من بدش میاد که تا حالا از من دریغش کرده بود ... ولی شایدم خواست بهم نشونش بده که عاشق بودن یعنی چی ... این راز همیشگی زندگیم...  

به من گرمای اونو داد ... به من روشنی غیر قابل تصورش رو داد ...

هنوز دل من از اون نور ... روشنه ....هنوز از حرارتش گرمه... اینو نمی تونین از من بگیرین ... نمی تونین !

 

فکر می کنم ... باز هم کارم ... تنها توی خیابونا رفتن و به مردم نگاه کردن بشه ...

فکر می کنم ... باز هم کارم ... نشستن و فکر کردن بشه ...

 

ولی این بار یه کار دیگه هم دارم ... مواظبت از گرما و نور عشقی که از اون تو قلبم به جا مونده ... حتی حالا که خودش نخواست بمونه.

ممنونم ازش  .... ممنونم که حداقل این رو از من دریغ نکرد.

 

من حاضر بودم که تا آخر عشق باشم ... کسی صدای منو نشنید.

 

امیدوارم که همیشه ... هر جا که هست ... سلامت و شاد باشه.

 

هنوز هم بهش می گم ... زندگی قشنگه ... بستگی داره که از چه زاویه ای بهش نگاه کنی.

 

امید به زندگی رو فراموش نکنین ... یادتون نره که همه چیز ...یه بازی کودکانه نیست ...

عشق با تمام زیبایی هایش خواهد ماند؟

عشق سیاهی های اطراف ما را پاره خواهد کرد؟

تا بتوانیم باز هم نفس بکشیم

تا بتوانیم دوباره باور کنیم؟

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی ببینی دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که هیچ جایی نباشه واسه اشتی
بی وفا شه اون کسی که واسش جونتو گزاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد دیگه پیشت نمونه
خیلی سخته اگه عمر جادویی شهوت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون کسی که می گفت : واسه چشمات میمیره
بره و دیگه سراغی از چشمات نگیره
خیلی سخته تا یه روز حرفای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت حرف تلخ اخرش شه
خیلی سخته که یه روز عزیزی عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال و چیدن
به خدا کم غصه ای نیست جون تو، تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته تو پاییز با غریبی اشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی