عشق میدان دادن به جنون آدمی است تا بر خرد خنده گیرد

تو چشم گذاشتی

من قایم شدم

اما ...

تو یکی دیگه رو پیدا کردی ..!

دیگران را ببخش نه به این علت که آنها لیاقت بخشش تو را دارند٫ به این علت که تو لیاقت آن را داری که آرامش داشته باشی.

 

بمون

™ بعد از مدتها دوباره می خواهم بنویسم . نه اینکه تو این مدت حرفی برای گفتن نداشته با شم نه ٬ پشت کیبورد کاری نمیتونم انجام بدم . همینجوری می شینم و زل می زنم به کیبورد ٬ تموم خاطرات از جلوی چشمام می گذره ولی دستم به تایپ نمیره.


™ فردا روز آخر هفته شهدا ست . خیلی دوست داشتم تهران می بودم . به یاد اون چهار سالی که نشستیم.دونه دونه نام شهید ها رو خوندن ؛ با اون لحنی که می دونید « شْهیــــــــد ... ». به یاد نمایشگاه که سال اول کمک کردیم و اون شبی که مدرسه موندیم تا کار نمایشگاه تموم بشه و نشد . هر چهار سال روز اول و دوم تعطیل بود . یاد شهید هایی که پارسال اوردن . یاد اینکه با بچه هماهنگ می کردیم کجا بشینیم . یاد لحظه هایی که خندمون می گرفت ... . اما الان دلم لک زده واسه یک ربع اونجا نشستن .


™ لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی . این که هست ! ولی نمی دونم چرا لحظه های با اون بودن هم اینقدر سخت می گذره . یعنی من بلد نیستم چی جوری مدیریت کنم . با کلی حسرت منتظر می مونی تا بیاد ولی وقتی میاد دلشو میشکنم . کاش بدونه ته دلم هیچی نیست٬ از بی عرضه گیمه .


™ قصه ٬ قصه عادته . هر چی مشکله از این عادته . وگرنه اتفاق خاصی نیفتاده . باید اینو بدونی . اندکی صبر سحر نزدیک است

™ یاد باد . یاد گذشته شاد باد .

کلاس درس...

 معلم پای تخته داد می‌زد

صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسیها لواشک بین هم تقسیم می‌کردند

 آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می‌زد

دلم می‌سوخت به حال او که بیخود  های‌وهو  می‌کرد و با آن شورو اشتیاق تساویهای جبری را نشان می‌‌داد

بروی تخته‌ای که از ظلمت تاریک غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت و بانگ زد :

« یک با یک برابر هست »

از میان شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید به پا خیزد

به آرامی سخن سر داد

کاین تساوی اشتباهی فاحش  و محض است

نگاه بچه ها ناگاه  به یک سو خیره شد

معلم مات بر جا ماند و  شاگرد  پرسید

اگر یک فرد انسان واحد یک بود باز هم یک با یکی دیگر برابر بود؟

سکوت مدحشی بود و سئوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد :

آری برابر بود

او به آرامی ادامه داد :

یک اگر با یک برابر بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد از زر داشت پایین بود؟

یک اگر با یک برابر بود آنکه صورت نقره ‌گون چون قرص ماه  می‌داشت بالا بود و آن سیه چرده  که می‌نالید پایین بود؟

یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا آماده می‌گردید؟

حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود پس چه کسی  دیوار چین  را بنا می‌کرد یا چه کسی  آزادگان را در قفس می‌کرد؟

معلم ناله آسا گفت :

بچه ها زین پس در جزوه هاتان بنویسید

                                       «  یک با یک برابر نیست 

به بهانه امتحانات میان ترم...

سرمشق‌های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم‌ها یادمان رفت

 

گل‌کردن لبخندهای همکلاسی

در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

 

ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته

آن روزهای بی‌کلک را یادمان رفت

 

راه فرار از مشق‌های زنگ اول

ای‌وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت

 

آن لحظه‌ها را آنقدر شوخی گرفتیم

جدیت تصمیم کبری یادمان رفت

 

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم

یادش به‌خیر، اما خدا را یادمان رفت

 

درسی که چوپان دروغ‌گو داد خواندیم

زشتی کارش دیدیم اما یادمان رفت

 

از مادر عباس خواندیم و ولیکن

مهر و محبت را، صفا را یادمان رفت

 

فردا چه‌کاره می‌شوی؟ موضوع انشاء

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

 

گاو عمو با شاخ تیزش یادمان هست

اما تشکر از خدا را یادمان رفت

 

دیروز تکلیف آب‌بابا بود و خط خورد

تکلیف فردا، نان و بابا یادمان رفت

 

 

 

زندگی = کنکور ؟

اگه تابحال کنکور داده باشید میدونید که علاوه بر ۱۱ سال تحصیل مداوم تا قبل از کنکور باید سال آخر را شبانه روز تلاش کرد و درس خوند تا بتونید در آزمون کنکور موفق باشید.

نکته جالب کنکور در این است که شما یکسال زحمت می کشید تا ماحصل زحمات خودتون رو توی یک امتحان چهارساعته بگیرید.

فرض کنیم که شما توی کنکور موفق شدید و وارد دانشگاه هم شدید. بعد از چهار سال درس خواندن دوباره باید از پس کنکور فوق لیسانس بر  بیایید. یعنی دوباره حدود ۶ ماه تلاش شبانه روز انجام دهید تا در کنکور موفق شوید. حال اگر شما در کنکور اول موفق نمی شدید طبیعتا وارد دانشگاه هم نمی شدید و مجبور بودید یکسال دیگه تلاش کنید تا بتوانید در کنکور سال بعد موفق باشید.

اینها رو گفتم تا یک شبیه سازی با روال زندگی انجام دهم. شاید بنظر خیلی از شماها و البته من خیلی از روزهای زندگی شبیه هم هستند و به قول معروف برنامه های فردا و پس فردای زندگی روشن و معلوم هستند و شاید خیلی جذابیتی نداشته باشند اما اگر با داستان کنکور یک مقایسه ای انجام دهیم می بینیم که روزهای قبل از کنکور هم خیلی شبیه هم هستند. شما صبح از خواب بیدار میشید تا ظهر درس می خونید. استراحت می کنید. تا شب درس می خونید و دوباره می خوابید. درست شبیه یک ماشین مکانیکی. اما کسی از این وضعیت تکراری شکایتی نمی کنه چون همه می دونند که همه این روزهای تکراری مقدمه ای هستند برای رسیدن به یک موفقیت - قبولی کنکور- همه می دونند که اگر این روزهای تکراری قبل از کنکور رو از دست بدهند. موفقیت رو از دست داده اند. همه یکسال تلاش میکنند تا در یک آزمون چهار ساعته طعم موفقیت رو بچشند. توی زندگی هم این قانون برقرار است یعنی باید روزهای تکراری و شبیه هم رو از دست ندهی تا بتونی توی زندگی به موفقیت دست پیدا کنی. در حقیقت آنچه که در طی این روزهای تکراری کسب می کنی تورو برای پیروزی توی یک امتحان آماده می کنه. امتحانی که شاید مدتش چند دقیقه بیشتر نباشه. اگر تو این روزهای تکراری رو از دست دادی اونوقته که توی امتحان جا می مونی. این شکست توی امتحان نه تنها باعث می شه که امتیازات اون امتحان رو از دست بدهید بلکه باعث میشه اجازه ورود به امتحانات سطح بالاتر را از دست بدهید. همانطور که تا در کنکور سراسری قبول نشوید اجازه کنکور فوق لیسانس رو نخواهید داشت.

یک شباهت دیگری هم بین کنکور و زندگی وجود دارد و آن اینکه ماحصل زحمات فرد در یک امتحان چهار ساعته تعیین می شود چهار ساعتی که برای شما که مشغول امتحان هستید حیاتی است اما همین چهار ساعت برای کارمند و بقال و ... مثل بقیه چهار ساعتهای تکراری دیگر است. توی زندگی هم لحظاتی وجود دارد که برای شما به منزله امتحان بحساب می آید حال آنکه برای سایر افراد و نزدیکان شما این لحظات مثل بقیه لحظات زندگی است. پس حواستون به این لحظات حساس زندگی باشه.

کنکور یک تفاوتی هم با زندگی واقعی داره و اون هم اینه که زمان کنکور معلومه مثلا ۹ تیر ۱۳۸۵ ساعت هفت ونیم صبح.اما زمان امتحانات زندگی نامشخصه و درست لحظه ای که انتظار اون رو ندارید زمان امتحان فرا می رسد. این وضعیت کار رو مشکل می کنه چونکه باید هر لحظه آماده باشید

 

 نگو بار گران بودیم و رفتیم                               نگو نامهربان بودیم و رفتیم

 آخه این حرف ها دلیل محکمی نیست             بگو با دیگران بودیم و رفتیم...