برای خالی نبودن عریضه...

این عکس مربوط به قحطی توی سودان ه: این کودک داره به سمت چادرهای سازمان ملل متحد می ره ولی این لاشخور منتظره که بمیره تا .....عکاسش برنده یکی از جایزه های سال شد ولی یک ماه بعد از گرفتن این عکس خودکشی کرد. چون از نزدیک این صحنه رو دیده بود

یکی دیگه هم این وره دنیا بر می داره تمام خانوم هاشو می بره مسافرت ولی خداییش من نمی دونم بعد که این عکس رو گرفتن از کجا می فهمن که کدوم یکی از این خانوم ها خودشون هستند.

*امروز یه بنده خدایی می گفت: بعضی ها تا وقتی خوب هستند که زیاد بهشون نزدیک نشده باشی.

این روزها می تونه نقطه عطفی تو زندگی من باشه!!!امیدوارم درست انتخاب کنم.

آن که چرای زندگی را فهمید  ......  با هر چگونگی آن خواهد ساخت  

بخون تا بفهمی...

 امیدوارم هیج وقت گرفتار آدم نفهم نشید. نکشیدید ! نمی دونید چه دردیه. فکرشو بکن مافوقت بشه یه آدم 80 ساله، نفهم، اهل دروداهات های تهران ، بددهن ، تحصیلات صفر ، شان اجتماعی داغون و طرز فکر سال1300.تو باید به حرفاش گوش بدی و بگی چشم . حتی اگه میدونی اشتباهه. آخه خیلی واضحه داره چرت می گه ولی باید بگی چشم. فعلا حرف حرف اونه. اینهارو بذار کنار، فکر کن همین آدم بخواد حق تو رو بخوره. بوسیله خراب کردن شخصیتت.حق دفاع نداری. سرتو بگیری بالا کشیده خورده زیر گوشت. یه لحظه فکر می کنی مهم نیست  ، پنج تا می خورم ولی یه دونه میزنم.نمی ذارم راحت حقم رو بخورن ، فکر کنن نمی فهمم. برای دفاع باید بری پیش کسانی که از نفر اولی بدتر هستند.دعوای لفظی می شه.هر منطقی می گه حق کاملا با توئه. ولی همه چی با گفتن یک حرف از طرف تو خراب می شه: این آقا گه خورده می گه....

تموم شد . تو شدی بدترین آدم رو زمین.می گن:این آدم جای پدربزرگ توئه. نباید باهاش اینطوری حرف بزنی. می شی تنه لش تو خیابون. هیچ فرقی باهاشون نداری. حتما سیگار می کشی. دختربازی( البته به معنای بدش) هم می کنی.X  هم می ترکونی. شاید معتاد و موادفروش هم باشی.ژل هم که زده باشی نور علی نوره. تی شرت تنگ پوشیده باشی و هدفون mp3 playerهم تو گوشت باشه دیگه هیچ جای حرف زدن واست نمی مونه. حق خودت رو نمی گیری هیچ،محکومت هم می کنن.

نمی تونی بگی : همتون برید گمشید. کارت اونجا گیره .وای...

فهمیدی چه گندی زدی؟ تا یک ماه دیگه اونجا گیری. اذیتت می کنن. کارت رو عقب می اندازن...

از دست کی باید ناراحت باشی؟! خودت یا اونها؟ خلاصه مافوقت عوض می شه. میشه یه مرد 41 ساله که بهش گفتن تو قدی. باید آدمت کنه.ماجرا رو از دید خودشون واسش تعریف می کنن.سختی تازه از اینجا شروع می شه، اون وقته که باید بشینی یه سری روضه که ربطی به تو نداره رو گوش بدی.

ــ همه جوون های این دوره زمونه قدن ، فکر می کنن فقط خودشون درست می گن...

ــ آقا فکر میکنه بچه اش رو به بهترین شکل ممکنه تربیت کرده. دائم از بچه 10 ساله اش تعریف می کنه. می دونی چی می گه:یه روز بچه ی من تو ماشین رفیقم که خیلی تند می ره از رانندگی این رفیقم ترسیده بود واسه همین بهش گفت آقا شما اینطوری که رانندگی می کنید کلیه های من به کار افتاده. چقدر این بچه می فهمه؟! نمی دونم اینکه بچه می فهمه شاش از کلیه می یاد، فهمه بالا رو می رسونه!!!  اگه اینطوریه ما خیلی زودتر می دونستیم خیلی چیزها از خیلی جاها میاد بیرون...

 

اجازه توجیه بهت نمی ده. اصلا توجیه واسه این آقا تعریف نشده است.من یکی رو می کشم ، با این دلیل که دفاع از خود بوده توجیه اش می کنم بعدا می گی هیچ کاری رو نباید توجیه کرد؟!

 

چرا اینقدر وضع داغونه؟! باور کن اگه فردا تو جامعه همش از این خبرها باشه من که طاقت نمی یارم.می شکنم. می خوام فریاد بزنم که چرا نمی تونم حرف درست رو اثبات کنم. واسه کسانی که اصلا به نظرات متفاوت گوش نمی دن.این یه نمونه خیلی کوچیکه. تعمیم که بدی می فهمی ایران چرا الان اینجاست .

 

یک تجربه، یک نصیحت:گفتن یک عبارت نامعمول: < این آقا گه خورده> حق رو ازت می گیره هیچ محکومت هم می کنه!!

 

حق دادنی نیست گرفتنیه ولی گرفتن همه حق ها ارزش درگیری واسه بدست آوردنشون رو نداره. پس بی خیال بعضی حق هات شو!!!

 

چی کار کنیم تر و خشک با هم نسوزن ؟!!!
چی کار کنیم جزو تر و خشک نباشیم ؟!!!
چی کار کنیم که نسوزه ؟!!!!
چی کار کنیم همرنگ بقیه نباشیم ؟!!!!
چی کار کنیم ما رو با بعضی ها اشتباه نگیرن ؟!!!!
چی کار کنیم به ما خوب نگاه کنن ؟!!!
چی کار کنیم خوب و بد رو با هم اشتباه نگیرن ؟!!!
چی کار کنیم دروغ و راست رو یکی نبینن ؟!!!
چی کار کنیم .........!
و.....
واقعا موندم چی کار  باید کرد با این جماعت ....!!!

 

Happy birthday my friends!!!

 

دختر 17 ساله در شهرستان بابل پسر شد!!!

خوب در خبر ها آمده بود که دختر 17 ساله در شهرستان بابل پسر شده  خوب البته که ما ایرانی ها اصلا تعجب نمیکنیم چون احمدی نژاد هم رئیس جمهور ایران شد و خوب است بدانید که شاعران ایران زمین در این باره حتی سرودههایی دارندکه در ادامه خواهد آمد.

حالا تصور کنید یک پسر با هزار امید و آرزو بارفتن زیر بار قرض و وامهای مدل به مدل و مشکلات فراوان عروسی را ترتیب میدهد و ..... و  کلبه ای را می آرایند و چندی هم زندگی میکنند اما به یک باره شبی از شبها که به خانه برمیگردد با فاصله گرفتن پرنده کوچکش مواجه میشود و هر چه بیشتر اسرار میکند کمتر نتیجه میگیرد !!!  بالاخره کار به خانواده ها میکشد و مشکل رو میشود چه حالی به این شاه داماد دست میدهد و بعد از این نمیداند به این عروس متحول شده به چشم دوست یا برادر یا برادر زن نگاه کند؟ یار دیروزش که با آون عشوه زنانه در شب عروسی  با لباس سفید وآرایش آنچنانی در مقابلش میرقصیده را حالا باید با ریش و پشم و سیگار برگ تحمل کند !! خلاصه فکر کنید وقتی چشمش به این سوژه می افتد  به یاد پولهایی می افتد که به پای این عروس دیروز و نره خر(با کمال پوزش) امروز ریخته است . من اگر بودم فقط سکته میکردم چون این شهربانوی دیروز اکنون با یک دختر خانم ازدواج کرده وتنها آرزویش داشتن فرزند سالم است !!!

 بقول شاعر:

وقتی که شانس از آدمی برگردد     نو عروس در حجله نر گردد

بازتاب

 

از این به بعد یه موضوع طنز هم به نوشته هام اضافه می کنم که بیشتر به صورت کپی برداری ازجاهای دیگه است ولی خب برای تنوع بد نیست.

 

شبی در خواب دیدم محرمانه            عروس تازه آوردم به خانه 

 بریدم  رخت  دامادی  شبانه           چنین می گفت رقاص زمانه

شتر در خواب بیند پنبه دانه             گهی لپ لپ خورد ، گه دانه دانه...

 

* امتحان سه شنبه خیلی خوب بود ولی فکرش رو بکن الان ساعت تقریبا هفت ه. می دونم نمی رسم تا فردا خودم رو به امتحان برسونم . اگه فقط یه روز فرصت داشتم این امتحان رو هم مثل امتحان فیزیک سه شنبه می ترکوندم ولی حیف که ناگهان چقدر زود دیر می شود...

غرور..

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود

گفتم: تو شیرین منی...

گفتا: تو فرهادی مگر؟...

گفتم: خرابت می شوم...

گفتا: تو آبادی مگر؟...

گفتم: ندادی دل به من...

گفتا:تو جان دادی مگر؟...

گفتم: ز کویت می روم...

گفتا: تو آزادی مگر؟...

گفتم: فراموشم نکن...

گفتا: تو در یادی مگر؟...

برای سنجش عشقتون هم می تونید مراجعه کنید به سایت :  http://2eshgh.com/love.tester.html

رسول

اشتباه...

بعضی مواقع  آدم خیال میکنه دیگه کارش تمومه وبه آخر دنیا رسیده و از اون بدبخت تر وجود نداره، در حالی که اشتباه میکنه
بعضی مواقع  همون آدم خیال میکنه که کارش خیلی درسته و دیگه هیچ کی به گردش نمی رسه
در حالی که اشتباه میکنه
بعضی مواقع آدم خیال میکنه خیلی تنها شده و هیچ کسی رو نداره که حرف دلش رو بفهمه در حالی که اشتباه میکنه
بعضی از مواقع آدم احساس میکنه چقدر دور وبرش شلوغه چقدر رفیق داره ، درحالی که باز هم اشتباه میکنه
بعضی مواقع  آدم خیال میکنه وبا خودش میگه بابا چقدر تحویلم میگیرن ، خیال میکنه خیلی آدم مهمیه در حالی که این هم از اشتباهاته
بعضی از مواقع آدم خیال میکنه همه کارهای مهم بدست اون انجام میشه ، این هم از اشتباهات آدمهاست
بعضی موقع ها آدم احساس میکنه اگه یه کاری بکنه شخصیتش رو خورد کرده ولی باز اشتباه میکنه
بعضی مواقع آدم خیال میکنه حالا امروز که گذشت بیخیال دنیا که به آخر نرسیده ، فردا هم روز خداست  ، ولی باز داره اشتباه میکنه
بعضی مواقع آدم  میگه حالا یه کار بد که خیلی عیبی نداره ، جبران میکنیم ولی ای وای که باز هم داره اشتباه میکنه
بعضی مواقع آدم خیال میکنه خیلی کم اشتباه میکنه، شاید این هم از اشتباهات دیگه اون باشه
بعضی مواقع آدم خیال میکنه خیلی زیاد اشتباه میکنه، شاید این هم از اشتباهات دیگه اون باشه
شاید اگه تمام این مواقعی که من توضیح دادم رو روهم جمع کنیم از تمام عمر آدم بیشتر بیشه

به نظر شما این نتیجه گیری هم از طرف من یه اشتباهه؟

 

بیچاره من ، که از پس این جستجو ، هنوز

                  می نالد ازمن این دل شیدا که :   یارکو ؟

                                            کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب؟

                                                                      بنما ، کجاست او !...........