خدایا! شکر

^ ) باز هم  تعطیلی مدارس و خوشحالی عموم فرزندان دلبد (همان گلهای باغ زندگی). این تعطیلی ها در کنار برف بازی و پیروزی ایران بر بحرین و احتمالا جشن پیروزی انقلاب می تواند زمستان ۸۳ را در ذهن ها جاودانه کند !

^^ ) از شب شعر بگم :.

نمی دونم چرا وقتی یه کار میخواد یه جایی پا بگیره نمی تونیم ازش حمایت کنیم . بگیم  خوبه. کلی واسه اون زحمت کشیده شده.   انشا الله بهتر هم می شه . انگار کوبیدن اقدامات داخلی ، کلاس خاصی داره. بگذریم ...

شعر برگزیده این شب شعر هم زیبا بود.  به خالقش علیرضا تبریک میگم .

 

^^^ ) از قدیم گفتند : " اگه می خوای کسی را بشناسی باهاش  برو  سفر " حالا من اضافه می کنم. "حتی اگه  بین شهری باشه" .

کلی به خودت سختی میدی  تا سر موقع سر قرارت حاضر باشی  تا موجب اتلاف  وقت طرف نشی . اما اون دیر می کنه.  تو مجبوری یکساعت دیگه هم منتظر بمونی و بعد خودت راه  را  ادامه بدی!  چون طرف حال نداشته تا اونجا بیاد و از وسط راه از یه مسیر دیگه رفته !!!

شناخت خوبی بود.

 

^^^^ )  ورود عضو جدیدمون محمد را به فال نیک گرفته و از خداوند منان موفقیتش را خواستاریم.

 

حسین

تا حالا تو یک روز اینقدر...نشده بودم!

نمیدونم احتمالا باید الآن بگم خیلی خوشحالم از این که شروع کردم به...
فرض کنید این ها رو گفتم.

قرار بود امشب برم جشنواره- فیلم یک تکه نان، کمال تبریزی- طبق برنامه اینترنتی ساعت ۷:۳۰ قرار بود فیلم شروع بشه. با هزار دردسر، خودمون و ماشین رو هوا؛ ۲۰ دقیقه ای خودمون رو از خونه رسوندیم سینما. وقتی رفتیم تو دیدیم فیلم ساعت ۸:۳۰ شروع میشه.از تو سینما هم که نمی شد اومد بیرون.خلاصه این شکم گشنه رو با هله هوله و چیپس و پفک سیر کردیم. یه هو چشمم افتاد به کارتهای نظر سنجی دیدم اشتباهی کارت فیلم سالن پایین رو گرفتم. رفتم کارتها رو عوض کردم. بالا که اومدم دیدم اسم فیلم رو نوشته" بیدار شو آرزو". رفتم پیش یکی از کارمند های سینما گفت که برنامه عوض شده و یک تکه نان رو هم قبلا پخش کردیم!!!

داشتم از...می سوختم.گفتیم مهم نیست. اما وقتی رفتیم تو سالن دیدیم که این فیلم واسه بم ساخته شده و خیلی هم... تازه مجبور هم شدیم بشینیم کنار سالن تو ردیف سوم از جلو.
ای بابا آخه این همه بد بیاری اون هم تو 1 ساعت؟!

از همه بدتر اینکه فیلم با یک سری جیغ و داد و آه و ناله شروع شد که بزرگتر ها گفتن واسه بچه هایی که همراهمون هستن خوب نیست. خلاصه همه پا شدیم اومدیم بیرون. الآن هم نیم ساعته که دست از پا درازتر برگشتم خونه...
محمد

هر کسی از ظن خود شد یار من ...

I ) یک بیایم یکم قدر شناس باشیم ... نه احساس میکنید هستید ! قدر شناس تر باشیم .

II ) دیشب یه  کابوسی دیدم . عجب کابوسی بود ٬ خدا به خیر کند ...

III ) یه چند وقتی هست که یکی از دوستان در شرایط بحرانی قرار دارد !! داره با خودش کلنجار میره امیدوارم زودتر به یه نتایجی برسه.

IV ) داشتم دیوان شمس رو ورق میزدم که چند بیت توجهم را  جلب کرد:
  
  آنکه ز چشم شوخ هر نفسی ست فتنه ای
                                                                آنکه ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
   آه کــه در فراق او هــر قــدمی سـت آتشـی             
                                                                آه که از هوای او می رسدم ملامتی

V ) عجب روزگاری شده !  شده  " انظر الی من قال و لا تنظر الی ما قیل" !! 
اگه کسی که داره حرف میزنه تو صنف فکری طرف نباشه اصلا نمیشنوه  طرف چی میگه!  اما اگه برعکسش باشه ؛:« بله درست می فرمایید منم همینا رو میگم» !!

VI ) دهه فجر را به همه شما تبریک میگم . امیدوارم که موفق و موید باشید.

حسین

سکوت


وقتی گریه کردیم گفتن بچه ای!وقتی خندیدیم گفتن دیوونه ای!وقتی جدی بودیم گفتن مغروری!وقتی شوخی کردیم گفتن سنگین باش! وقتی حرف زدیم گفتن پر حرفی!وقتی ساکت شدیم گفتن عاشقی!حالا هم که عاشقیم گفتن گناه داره



عشق

من پذیرفتم شکست خویش را
پند های عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
با فراموشی ها هم آغوشت کنم
میروم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من میروی
آرزودارم ولی عاشق شوی
رسول

دلم میخواد به اصفهان برگردم ...

از اصفهان بگم :
( تو ذهنم اینها میان !)
¤ بازدید از مکان های تاریخی + ذوب آهن اصفهان + دانشگاه صنعتی اصفهان
    دیر خوابیدن + گفتگو دور آتش+ کله پاچه + بریانی +  ( ... )
دفعه اولم نبود که به اصفهان می رافتم ولی این دفعه با تمام دفعه های دیگه تفاوت داشت .
اردو های دوران دانش آموزی همینه ٬ تماما خاطره .
 
¤¤ تو این سفر یه سری سوال که  تو ذهنم بالا پایین میرفت جواب گرفت ٬ یه سری گژ فهمی حل شد و از همه مهمتر یه بستر جدید برای دوستی هام شکل گرفت.

¤¤¤ حامد سر کبدی پاش له و کبود شد . پیر مغان  هم  به دلیل  کمر درد و پا درد سفر سختی داشت . پیر هرات هم بعلت مریضی ( ناشی از کهولت سن!)  کلا نیومد. از  رییس هم نگم که دلی پرخون و  چشمی پر ز اشک دارم!!
سفر خوبی بود امید وارم به همه خوش گذشته باشه .

¤¤¤¤
در آخر هم بگم که نمی دونم  رضا چرا مطلب نمیده ، منتظریم ...

حسین