اپیزود اول (درد و دل) :
چند روزی است که بساط وبلاگ و وبلاگ داری به لطف دوستان مفتوح گردیده است. و هم قطاران ما آماده و قبراق در انتظار آینده . نوشتن بسیار سخت شده . خوانندگان وبلاگ بسار سطح آگاهی و شناخت بالایی دارند . نظرات بسیار فهیمانه ای مبذول می دارند که جای بسی شادمانه است.
دیگر نمی شود سرسری و روزمره گفت. از خاله و عمه و دایی گفت. نمی شود از کوه و کوهنوردی از انقلاب و کتاب گردی از تاکسی و اهالی معروفش نوشت. دیگر نمی توان از خاطرات دهه ی چهل بنویسیم . در یک کلام نمی توان "وبلاگفارسی" داشت!!
کی گفته باید از تحول گفت از تغییر . از سروده های چگوآرا ، گات ها و ترانه هایی که به علت سطح بالای آن است که کسی جز صاحب و احتمالآ ذاکر آن کسی خوش نداردش. باید نوشت . باید وحدت ذات و سلوک ربانی گفت . از جنید و سنایی از ابوسعید و حلاج گفت.. نباید صمیمی نوشت. از سریال جاودانه "قصه های جزیره " گفت ؛ از نود قسمتی نرگس (!) ، از دغدغه بعد کنکور، از ترس دانشگاه ، از رویاهای شبانه . باید گریست اما حرفی نزد ...
اپیزود ثانی (دستی بر آتش تنهایی!) :
چندی است که بحث تملک و عشق ، دوست داشتن و وسعت بحث روز است . در این مورد می تونید به مطلب یادمانه فرهاد و مخصوصا قسمت نظراتش که تبدیل به انجمنی کم سابقه شده است رجوع کنید . اما از حرف تا عمل فاصله بسیار است. خیلی خوشحال که احساس نیاز می کنیم به این دست مسائل . نیاز است اندیشیدن بسیار . مطالعه بسیار نا با دست پر وارد شد . ماند مایعی که شکل ظرف را می گیرند نباشیم . سریع اندوخته هایمان را نبازیم و خلاصه فکر نکنیم وحی منزل تحویل میگیریم... باید اندیشه کنم.
اللهم تقبل توبتنا
پ.ن :
شب ولادت علی علیه السلام را تبریک عرض می کنم.
یا علی دستم بگیر...
" خوانندگان وبلاگ بسار سطح آگاهی و شناخت بالایی دارند "
جک سال رو گفتی داداش !!!
حالا بقیه که به من چه. ولی خودم که هر رو از بر تشخیص نمی دم. خیلی هم هندونه زیر بغل این جماعت الاغ نشین نذار...
شاید در کل حرفت درست. چه جوری بگم. خواننده داریم تا خواننده...
بابا شکسته نفس ..~~
۱. «در دل خنده زد بر پیرمرد روحانی چرا که او نمی داند خدا مرده» نیچه
دیگه از الاهیات خسته شدم...دوای روح مجروح ما انسانیات است...
۲.تحول خوبه و بده اما باید متحول شد...
۳.حرف اخر...هر چی دوست و دوستیه کشکه همه به فکر خودشونن...نه به فکر من و تو...
۱. درود بر دوستانی که انقلابی در صنعت وبلاگ نویسی ( راستی وبلاگ صنعته؟!) ایجاد کردند و کار ما رو سخت و سخت تر کردند که دیگه نمیشه از جبران خلیل جبران و پائولو کوئیلو نوشت و بلا نسبت ، جسارته ، گور بابای جملات قلمبه سلمبه که نه گوینده و نه ذاکر اون میفهه و چیز زیادی اند!!!
ببخشید این جوری تند شد چون به شدت موافقم!!!!
وبلاگ رو نمی دونم ولی وبلاگ نویسی شاید.
ولی می خواستم تو متنم بنویسم نشد حالا می گم . یه دلیل حرفم اینه :
که فاصله حرف تا عمل خیلی است. خیلی از حرف هایی که می زنیم بهشون ایمان نداریم.
اگه بخوام یه جمله خفن بگم ...
میگم... الان دوران مدرنیسم وبلاگ هاست.(!)
سعی کن یه ذره خودمونی تر یا به اصطلاح صمیمی تر بنویسی. ازحالت کتابی در بیا.
بیا با ما که فردایی نمی ماند....
ها اییی اپیزود یعنی چه؟؟