شبیه ولی متفاوت...

در مسیر زندگی تابحال برایتان پیش آمده که یکی از نزدیکترین افراد در زندگی،به شما خیانت کنه و بقول معروف از پشت به شما خنجر بزنه. فرقی نمی کنه این فرد می تونه صمیمی ترین دوستتون باشه و یا هر فرد دیگه ای. در این حالته که دچار بدترین حالتهای روحی می شید احساس می کنید که دنیا چقدر پست و حقیر بنظر می آید و از آن پست تر بعضی از آدمهایی که در آن زندگی می کنند. نسبت به آدمها احساس بی اعتمادی شدیدی می کنید و خودتون رو در این دنیا تنها و بی کس احساس می کنید. این شرایط روحی بد روی تمام زندگی شما سایه می اندازه و شما رو از مسیر قبلی زندگی خارج می کنه حتی بعضی از نگاههای شما به زندگی رو هم تغییر می ده خیلی اتفاقهای دیگه هم براتون می افته که الان قصدم بازگو کردن اون اتفاقها نیست.

چند ماه قبل و درمسیر زندگی من چنین خیانتی رو تجربه کردم و می تونم بگم که تا آنروز تجربه ای با این بهای سنگین رو نکرده بودم البته ناگفته نماند ارزشی که آن تجربه برایم داشت و درسهایی که زندگی به من آموخت ارزشی بیش از بهایی داشت که برای آن پرداختم - در آینده بعضی از آن تجربه ها رو که قابل بیان کردن است می نویسم- بگذریم ، دقیقا پس از این جفا و خیانتی که در حق من روا شده بود همان احساساتی که در بالا به آن اشاره کردم سراغ من آمد، یاس و ناامیدی بخشی از وجودم رو فرا گرفته بود خودم رو با درس و کامپیوتر سرگرم می کردم تا کمتر دچار صدمات روحی اون قضیه بشوم اما اینکارها تاثیر زیادی بر احساس من نداشت، احساس می کردم زخمی عمیق تمام وجودم رو فراگرفته که قابل التیام نیست ، به پستی و حقارت آدمها فکر می کردم و اینکه روی هیچ آدمی شاید نشه حساب کرد. همچنانکه درگیر این افکار و احساسات بودم-بدترین شرایط فکری و روحی که تا آنروز تجربه کرده بودم- که روزی بنابر اتفاق در صفحات اینترنت به فرازهایی از دعای عرفه امام حسین (ع) برخوردم که توسط دکتر شریعتی بیان شده بود، تا آنروز حتی یکبار هم سراغ این دعا نرفته بودم و همواره تصورم این بود که این نوع دعاها مال از ما بهترون است این دعا رو باید کسانی بخونند که اهل نماز شب و تهجد و تقوا و این جور چیزها هستند و این دعا برای آدمهایی مثل من که توی واجبات خدا مونده اند و بقول معروف کمیتشون لنگ می زنه قابل استفاده نیست.

با این تصور و با بی میلی صفحات اینترنتی مربوطه را باز کردم و چند سطر اول اونرو شروع بخواندن کردم ٫ خدایا انگار این کلمات از طرف دل من با تو سخن می گویند. احساس می کردم که کلمات شرح حالی رو که بر من گذشته ، به بهترین شکل بیان می کردند به خواندن ادامه دادم دیگر چشم از صفحه کامپیوتر بر نمی داشتم. من که بابی میلی صفحه رو باز کرده بودم ، همان چند فراز رو چندین بار -پنج یا شش- از اول تا انتها خواندم با اون وضعیت روحی که داشتم این کلمات همچون دوایی که زخم رو التیام می بخشد روح و روان مرا آرامش می بخشید قطرات اشکم ناخود آگاه بر روی صورتم جاری می شد. پیش خودم می گفتم خدایا مگه می شه که یکی از بهترین بنده های تو ۱۴۰۰ سال پیش رازو نیازی با تو کرده باشه که منی که در دنیای امروز زندگی می کنم با خوندن اون به آرامش برسم و احساس کنم که تمام حرف دلم در اون کلمات بیان شده و حرف دلم چیزی بیشتر از اون کلمات نیست.

با خوندن اون چند فراز آرامش عجیبی به من دست داد و مانند کسی که بار سنگینی از دوشش برداشته باشند در دلم احساس سبکی کردم. حدودا سه ماه طول کشید تا من دوباره خودم رو بازیافتم و تونستم بخشی از اون نامردانگی که در حقم روا شده بود درک کنم وبپذیرم و در این مسیر می تونم بااطمینان بگم که کلام حسین (ع) بود که به من آموخت زندگی به ظاهر زیبا مملو است از این نامردانگی ها و ناجوانمردی ها و در مسیر زندگی آنکسی موفقه که دل به هیچ بنده ای از بندگان خدا نبندده، علاقه داشته باشه اما یادش باشه هرچیزی ممکنه اتفاق بیفته ، بنابراین رو دیواری یادگاری بنویسه که خراب نشه و فرو نریزه و من به عینه - نه از روی شنیده ها و حرفهای دیگران بلکه تجربه شخصی ام در این مورد خاص- به این رسیدم که این دیوار فقط دیوار خداست.

حواستون باشه این جمله آخرو همه قبول دارند اما بین اون کسایی که اونو تجربه کردند و اون کسایی که فقط به این جمله اعتقاد دارند فرق می کنه فرقی به اندازه زمین تا آسمون به اندازه درجه یقین تا ایمان. در آخر چند جمله از راز و نیاز حسین (ع) رو از دعای عرفه براتون می آرم با خوندن این جملات این جمله شریعتی در ذهنم نقش می بندد :

َاگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین(ع) نباشد، بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند، می‌شود به «حسین» ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانه‌اش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟

فرازی از راز و نیاز حسین (ع)

...خدایا!
به که واگذارم می‌کنی؟
به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
... من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
...ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
...ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!
...تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخی‌شان مرا به عجز می‌کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می‌کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بی‌تردید من از هلاک‌شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بی‌شک سقوط و نابودی تنها پیش‌روی من می‌شد.
...ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده‌ای در وجود نبوده است.
...ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدی‌ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.

نظرات 12 + ارسال نظر
حسین شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 http://totanj

رسول جان!
تذکر خوبی دادی . نمی دونم چرا ما یه تفکر پیش فرضی داریم از اون دست نمی کشیم مگه با بهای سنگین..
چرا پیش داوری داریم .
... هر چه با من کرد آشنا کرد

انعطاف پذیری رو باید یاد بگیریم... رو یک ایده پافشاری نکنیم شاید غلط باشه!!!

فرهاد.آیینه شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 15:08 http://mirror.blogsky.com

اینو رو قلبت بنویس و به هر کسی که خیلی دوستش داری بگو:اول خدا بعد بقیه...اگه نمی خواین پیشم نیاین...

لازم هست باشه ولی لازم نیست بگی
خدا ٫ خودم بعد...

سید علی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 22:37 http://lost-joseph.blogsky.com

الهی و ربی من لی غیرک/ اللهم مولای کم من قبیح سترته. و کم من فادح من البلاء اقلته. و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته. و کم من ...

این هم فراز هایی از دعای کمیل است. خیلی جالبه اصلا آدم باورش نمی شه که این حرف ها از زبان امام علی باشه. دقت کن: مولای من چه بسیار زشتی من را که پوشاندی. چه بسیار بلاهایی که از من دور کردی. چه بسیار ثنا های زیبایی که لایقش نبودم و چه بسیار ...

نمی دونم تا حالا شده که یهو به دلت بیفته که اصلا خدایی وجود داره یا نه؟ اصلا ما داریم راه درستی می ریم یا نه؟ تنها چیزی که ازش واقعا مطمئن می شم که یه خدایی وجود داره همین امام علیه. (که اگه هزار تا برهان فلسفی هم برام بیارن قانع نمی شدم)

آره شده٫ ولی خیلی سریع جواب سوالم رو گرفتم. تعدادش کم هم نبوده...

م.ش شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 23:02

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گمشو که آن بسیار می آید...

مصراع دوم رو متوجه نشدم ٫ حضوری بگو یعنی چی!!!

حامد یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:11

من همیشه در لحظات غم این ترس تو وجودم هست که نکنه باز برم آن کتاب دعا را باز کنم و بجای اینکه با من صحبت کنه٬ آن را مثل یک مطلب علمی بخونم.

نمی تونم بگم بعد علمی ات رو کم رنگ کن. شاید بهتر باشه بگم رو پرورش بقیه بعدهای زندگی ات هم کار کن.

فرهاد.آیینه یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:56 http://mirror.blogsky.com

رسول کلی باهات حرف دارم که هم به درد من می خوره و هم به درد تو...اگه تونستی یه اس ام اس بزن تا بعد...

این هفته که میان ترم دارم ٫تازه شماره ات رو هم ندارم. اگه می خوای تو اس ام اس بزن خبرم کن.
در ضمن فکر نکنم آبمون با هم توی یه جوب بره.به خاطر اینکه من با تجربه ام ولی تو تازه اولشی. می فهمم چی می گی ولی هر چی بهت بگم تا موقعی که تجربه نکنی قبول نمی کنی چی کار کنم. به هر صورت در خدمتم...

محمد یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 17:58 http://delbareaval.persianblog.com

دقیقا تو حال و روز الانی شما که بودم؛ قضیه نامردی بعضی ها رو درک کردم؛ جدا خیلی سخته. ولی یک ماه پیش یک نامردی ای رو دیدم که هنوز تو کفشم؛ دوست داشتی بازم بیا پیش ما تا بهت بگم.
راستی قراره یکی از هم دوره ای های شما بیاد تو وبلاگ من و بنویسه؛ فکر میکنی کیه؟

حتما میام.
فکر کنم محمدرضا باشه. دقیق نمی دونم!!!

فرهاد.دلشدگان دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:25

سلام
آره.همینه.یادته بعد از مطلب بهم تیکه مینداختی و می گفتی بابا بی تعلق. من منظورم دقیقاْ همین چیزایی بود که گفته بودی.
و تجربه...
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه دراو غش باشد

حالا فهمیدی چرا بهت گفتم پی رادیان.... این یکی از دلایلشه!
خیلی تند گفته بودی.شاید( حتما)منظورت همین بوده ولی تو طرز بیانش بقیه رو له کرده بودی رفته بود...

فرهاد.دلشدگان دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:28

منظورم بعد از مطلب تاریخ ۱۴ مرداد وبلاگ خودم بود.
الهی هب لی کمل الانقطاع الیک
به علاوه یه سری لرزش دل برای دوستان. ولی نه به نشانه ی دلبستگی کامل به دنیا.

گرفته ام چی می گی!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 13:02

ربط عنوان متن رو با خود متنت نفهمیدم...

خب اول متنم خیلی شبیه این متن هایی بود که از بی وفایی و نامردی دنیا حرف می زنه ولی دراصل می خواستم به نتیجه ی دیگه ای برسم.حالا متوجه شدی؟!

فرهاد.آیینه سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 16:14 http://mirror.blogsky.com

رسول اگه من به سرنوشت تو دچار نشدم چی؟...فکر می کنی واسه همه یه اتفاق می افته...نه...صبر کن تا ۴ -۵ سال دیگه بهت بگم که آخر کار واسه همه مون یه جور نیست...

محمد رضا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 13:27

نامردی‌های زیادی را دیدم ولی هیچگاه نشد که اتفاقی بیفتد که احساس کنم یکی به من نزدیک هست واینطوری آرام بشوم به نظرت چه طور شد که این نزدیکی احساس کردی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد