ماجرای من دل خسته ندانست که گفت...

داشتم فکر می کردم (دقت کردین من چقدر فکورم ؟) چرا خرهای من هیچ وقت از پل نمی گذرن ...

قبلا فکر می کردم اشکال از خیلی خر بودن خراست ( منظورم آدما فقط نیستا٫ می دونی صحبتم کلیه !!! )

اما امروز فهمیدم که اشکال از پلهاییه که انتخاب می کنم . همگی یا اینقدر درازن که خره به آخر نرسیده پشیمون می شه و بر می گرده ٬ یا اونقدر قدیمی و پوسیده و پرپریه که وسط راه می شکنه و خر بدبخت من می افته تو رودخونه ...

البته ناگفته هم نمونه که بعضیا اصلا زاده می شن واسه اینکه خرشون از پل نگذره !

و...

نظرات 8 + ارسال نظر
ری را دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 22:05 http://www.rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

وبلاگ زیبایی داری

موفق باشی

خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی

بای

حیف نان!
لال شو....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 18:02

واسه دلت می نویسی...چیزی نمیشه گفت...

دلم می نویسه. چیزی نمی شه گفت

فرهاد دلشدگان چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:56

...هیچ افسانه چو افسانه فرهاد نشد....

کدوم فرهاد؟
هر کدوممون فرهاد یه داستان هستیم٫ مگه نه؟

آرمان چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 22:53

رسول جون همیشه با نوشته هات آدمو دیوونه میکنی...این بار با این عکسه دیوونه شدم!! ما که در هر حال دیوونه ایم!!

خداییش فقط به خاطر تو این عکس ها و نوشته ها رو می ذارم این تو!

صادق پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 16:39

آخه رسول هر کی تو رو نشناسه فکر میکنه عارفی سالکی چیزی هستی
خودمونیم تو فال شب یلدات اومده بود به زیبایی های دنیا دل نبند
درسته که دنیا زیباست اما نباید دل بهش بست

شاید تو من رو نمی شناسی و واقعا عارف و سالک باشم.
اه. اینقدر به این فال شب یلدای ما گیر نده بابا. بنده خدا حافظ خواست یه چیزی بگه که بخندیم. وگرنه ته دلش چیزی نبود!

رضا پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 23:34 http://delshodegan

استدلال عالیی بود! خر و خر و خر ...
شرمنده ... جرا اینقدر این شعر بد خطه! خیلی به خط حساسم!!

ممنون
زیاد هم بد نبود ها. شما هم اینقدر حساس!

محمد جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 14:30 http://delbareaval.persianblog.com/

شاید باید پله های کوچکی بسازی و بعد به خرت بگی که بره و در مورد دوم هم شاید اول باید پله ها رو محکم کرد و بعد ....

تعبیر قشنگی کردی! ولی می دونی بعضی از کارهارو باید شروع کرد و به اتمام رسوند. از اول تا آخرش یه مرحله اس. ولی طولانی...

فرهاد.آیینه یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 13:14

سلام رسول... امیدوارم خوب باشی... من مطالبی رو که در قسمت عشق ثبت کردی خوندم... یه چیزایی به ذهنم رسیدکه بگم... این که هر کاری رو به نام عشق انجام میدن... حواست هست که هر حرفی در مورد همه صدق نمی کنه...بستگی به خیلی چیزا داره... اعتقادات مذهبی دو عاشق در اولویت قرار می گیره... و تا جایی می تونه پیش بره که حتی عاشق و معشوق به هم نگاه هم نمی کنند... می دونی توی عشق خیلی چیزها تاثبر داره... هیچ دو انسانی مثل هم نیستند... در مورد جمله ای که نوشتی اگه کسی واقعا دوستت داشته باشه دواره برمی گرده... این جمله غلطه... گاهی وقتا اثبات عشق اینه که از معشوقت بگذری و غرور و خودخواهی خودت رو زیر پا بذاری... ببین یه نمونه می خوام برات بگم... دو نفر به هم علاقه مند می شن به هزار و یک دلیل ولی تنها به یک دلیل نمی تونن با هم باشن... و به هم برسن... آیا معنیش اینه که اونا عاشق هم نیستن... نه اینطور نیست... اونا از هم می گذرن به خاطر هم... و عشق رو توی قلبشون جاودانه می کنن... و کار می کنن که دست هچکس به اون عشق نرسه... این دلیل نمی شه که تو بگی چون اونا از هم می گذرن و می رن یعنی عاشق هم نبودن... من عشق رو گذشتن از خود به خاطر معشوق معنی می کنم... و یک جمله هم از من داشته باش... از بین اونی که دوستت داره و اونی که تو دوستش داری اونی رو انتخاب کن که دوستت داره... من اولش قبول نداشتم... اما بعد دیدم که درسته... رسول آرزوی شادی و موفقیت برای تو و تمام خانواده و دوستانت دارم...
یا حق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد