فرهنگ غیر ایرانی...

فرهنگ غیرایرانی یعنی هرچیزی که از خارج مرزها وارد شده و لزوماً چون اسامی غیرفارسی دارد، از دید خیلی ها قشنگ، زیبا و دلپذیر است. از فرهنگ عربی و ترکیه‌ ای و انگلیسی گرفته تا ادبیات وسترن و هالیوودی. جالب اینجاست که ما از ۲۰۰ کشور دنیا، نه اخلاقیات و معنویاتشان را می‌گیریم، نه علم و دانش و تکنولوژی آنها را و فقط می‌رسیم به آنچه که دلمان می‌خواهد.

خودمان را به راحتی با آمریکا مقایسه می‌کنیم. کعبه آمالمان شده نیویورک و واشنگتن و لندن، بدون اینکه حتی بدانیم این اسامی، نام ایالت هستند یا شهر! بدون اینکه بدانیم آیا واقعاً آزادی جاری و موجود در آنجا، یک‌شبه به دست آمده و مردم هم فقط از به دست آوردن آن، به دنبال شکستن محدودیت های اجتماعی هستند یا نه؟

حالا دیگر اگر دنبال این چیزها نباشی می شوی عقب‌افتاده، پوسیده، قدیمی و بی‌سواد! حالا دیگر ازدواج به سبک پدر و مادرها و پدربزرگها و مادربزرگها اصلاً عیب و "اخ" تلقی می‌شود. می شنوی که: "ازدواج هم مگر معنی دارد؟ باید با همه دوست باشی و صفا کنی... ازدواج کار احمق‌هاست!"

در صفحات پوسیده و ناک‌اوت شده تاریخ جنگهای جهانی، دنبال انواع منقرض‌شده‌ نسل مخدرها می‌گردیم تا شاید اکستازی، شبه‌اکستازی، یخ، شیشه و پنیر... پیدا کنیم و هر بار به شکلی بهتر پرواز به فضا عایدمان شود. کسی چه می‌داند، شاید هم سفر آخرت! حالا دیگر اگر نوجوان ۱۵ ساله سیگار نکشد، حتی ممکن است مواخذه شود که: "تو آخر نمی‌خواهی مرد بشوی؟"

کسی چه می‌داند در مدارس ما چه می‌گذرد؟ کسی چه می‌داند بعضی از دانشجویان ما دنبال هرچیزی هستند غیر از دانش و تحصیل؟ کسی چه می‌داند چرا وزارت آموزش و پرورش شرط لازم برای دریافت مدرک دیپلم قبل از پیش‌دانشگاهی را حداقل کسب معدل ده و هفتاد و یک صدم ۷۱/۱۰ اعلام کرده است؟ یعنی به دست آوردن تنها نیمی از نمره‌ این همه درس عمومی و اختصاصی پیشرفته؟

زندگی جوان ایرانی روز به روز دارد متفاوت‌تر می‌شود. هر نوع موسیقی که در آن به شکلی عجیب‌تر و نامفهوم‌تر تکلم شود و حتی لهجه‌های محلی نقاط مختلف کشور تحت عنوان موسیقی زیرزمینی به تمسخر گرفته شود، به موسیقی محبوب تبدیل می‌شود.

بخشی از زندگی جوان ایرانی خوردن غذاهای نامفهوم‌تر و کم‌ارزش‌تر شده است. هرچه ارزش و اهمیت غذایی یک محصول کمتر، کلاس و fashionاش بیشتر! جوان ایرانی یادش رفته فسنجان با رب انار محلی و "مورجه" شامل عدس و نخود، چه غذاهای مقوی‌ ای هستند...

زندگی جوان ایرانی، Bluetooth گرفتن شده است. حالا دیگر دور رقابت بین گوشی‌های ۵۰۰ دلاری به بالاست. اگر سامسونگ و ال‌جی داشته باشی، احتمالاً "فسیل" یا "هویج" خطاب می‌شوی و نوکیا هم کم‌کم دارد از مد خارج می‌شود. حالا دیگر یا باید I-Mate بخری، یا Pocket PC و یا اگر سونی‌اریکسون می‌خری، مدلهای آخرین سری را بخری. هر لحظه در حال فرستادن و گرفتن موسیقی و فیلم و اس‌ام‌اس هستیم، ولی اگر کسی برای کاری ضروری زنگ بزند، یا قطع می‌کنیم و یا با چند بدوبیراه آبدار استقبالش می‌کنیم که مزاحم شده!

اگر به هر دلیلی از خیابان رد می‌شوی، و به اولین دختر جوانی که طرفت می‌آید یا دارد با فاصله‌ی ۱۰ متری از کنارت رد می‌شود، متلک نپرانی اصلاً آدم حساب نمی‌شوی... "ای بی‌عرضه‌ دست‌وپا چلفتی!"

نمی‌دانم داریم به کجا می‌رویم؟ یا اصلاً اتفاقاتی که دارد می‌افتد، خوب هستند یا بد؟ ولی من آنچه که روزانه می‌بینم را تعریف کردم. نمی‌دانم این اتفاقات در دنیا هم دارد می‌افتد یا نه.

فقط دوست دارم بپرسم الان در دنیا چه خبر است؟ ما کجای کاریم؟ آیا جوانان ایرانی دارند راه درست و طبیعی زندگی را می‌روند؟

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد                بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

پی نوشت: متنی که داشتنم می نوشتم به اردو جهادی که رفتیم ربط داشت ولی آخرش اون چیزی که می خواستم نشد واسه همین به همین تیکه اش کفایت کردم. آخه می دونی راجع به چیزهای برزگ سخته مطلب نوشتن ٫ چون باید تموم حق مطلب رو ادا کنی وگرنه ارزشش رو آوردی پایین و نمی نوشتی خیلی بهتر بود . فقط خواستم بگم از جهادی حتی می شه یاد گرفت که:

بی هنران هنرمند را نتوان که ببینند ٫ همچنان که سگان بازاری سگ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند ٫یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید به خبثش در پوستین افتد.

کند هر آیینه غیبت ٫حسود کوته دست                  که در مقابله گنگش بود زبان مقال

مشغله برآرند و پیش آمدن ندارند: داد و فریاد از دور می کنند و نمی توانند که پیش او بروند   /در پوستین کسی افتادن: سرزنش و غیبت کردن

 

 

 
نظرات 13 + ارسال نظر
صادق دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 23:44

می دونی .نوشتن بعضی مطالب مسئولیت میاره . الآن میشه ۵۰۰ تا ایراد دیگه هم گرفت که تو ننوشتی اما...تویی که یک جوون ایرانی هستی چی کار کردی؟....یا اصلن اگه این کار ها رو نکنه چی کار کنه؟....خیلی راحت میشه همه چیز و نقد کرد ولی مهمتر از همه پیشنهاد برای رفع اون مشکل...بیایم اگه مشکلی میبینیم دست به دست هم بدیم تا اون مشکل رفع بشه نه اینکه بندازیم رو دوش بقیه آدمها(میدونی چرا اینو گفتم؟...)

من به خیلی مشکلات سطحی اشاره کردم٫ مشکلاتی که با کمی فکر میشه فهمید آیا باید این کار رو بکنیم یا نه!

حسین سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 http://totanj

آقا رسول خودتی ؟!!!
کانادا چی شد . زدی زیرش! ( ؛

جالبه.

کلا مدل نوشتنت عوض شده .


سر جاشه ٫ زیر هیچ حرفی ام نزدم!
گفتم کعبه ی آمالمان خیلی ارزشش بیشتر از اینه که بخوایم...
شاید چون چهره ی جدی من رو کم دیدی ٫ یا اصلا زیاد با هم حرف جدی نزدیم....

گمنام سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 19:15

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آن است که با مردم بد ننشینی >>جمله ی خیلی قششنگی بود ولی میدونی مشکل ما چیه ؟ ااگه یکی هم peida بشه که خوب باشه ما اطرافیان نمیذاریم اول سعی می کنیم با تمام وجود تصاحبش کنیم بعد اگه نتونستیم با تمام وجود می کوبیمش < حالا به هر طریق ناجوان مردانه ای و به تنها چیزی که فکر نم کنیم شخصیت و ابروی طرف

نمی دونم چرا گفتی ما؟ یعنی من هم همین کار رو کردم؟! اگه کردم بهم تذکر بدی شاید کمک خیلی بزرگی بهم کرده باشی. هر جور که راحتی...

حسام سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 21:02

بی هنران هنرمند را نتوان که ببینند ...!

کند هر آیینه غیبت ٫حسود کوته دست که در مقابله گنگش بود زبان مقال

مشغله برآرند و پیش آمدن ندارند: داد و فریاد از دور می کنند و نمی توانند که پیش او بروند /در پوستین کسی افتادن: سرزنش و غیبت کردن

کاش بعداْ بهتر بشه! کاش همه کمک کنن تا بهتر بشه...

خوشحال شدم از زیارتتان...
ما که هم دعا و هم کمک می کنیم که بهتر بشه

م.ش پنج‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 23:31

دستت درست آقا رسول
حالا دیگه ؛آی میت بخریم دیگه؟؟؟

نحوه ی استفاده از آی میت !

م.ش جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 00:02

یادم رفت بگم:اینجا ایران است قرن ۲۱ ام...

محمد جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 19:37 http://delbareaval.persianblog.com/

انتظار داشتم و دارم که بیش از این درباره جهادی بگی.

فرهاد.ک شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:40

سلام...
با پاراگراف دوم و سوم به شدت مخالفم...
فکر نمی کنم لااقل توی جمع ما (دوره ی خودمون و بروبچه های خودمون رو می گم) این حرف صحت داشته باشه... و نیز با نظرت در مورد سیگار... احمقانه ترین کار در دنیا رو سیگار کشیدن می دونم...
ببین می خوام یه چیزی بهت بگم... ما نباید عقاید خودمون رو تغییر بدیم... ما با هر عقیده و مسلک و مرامی که باشیم توی گروهی از جامعه قرار می گیریم... پس نیاز به اختلاط با گروههای دیگر جامعه وجود نداره... می خوام بگم که همه ی پاراگراف هات رو با یه خط درو می کنم:
ایمان قدرتی است که زاییده ی یک شور ذهنی است...
و ایمان کاری می کنه که تو در برابر تمام ناملایمات روزگار در برابر شخصیت خودت بایستی و ازش دفاع کنی... در برابر اعتقاداتت... اینکه کلیت جامعه رو به پسرفته درسته... اما اون جزء قسمت کمی نیستن... هر کدوم از ما می تونه جوی رو تغییر بده... من توی دانشگاه به این مطلب رسیدم... یه نفرو نمازخون کردم... کسی که روزه هاشو یکی درمیون می گرفت کمکش کردم... مشکل اصلی جوونای مملکت ما نداشتن آگاهیه...
حرف آقا افشار هرگز یادم نمیره:
در دنیای امروز نداشتن آگاهی به معنای نابودی افکار و نابودی اعتقادات و در نهایت نابودی شخصیت میشه... موفق باشی...

همیشه سر جواب دادن به نظرات تو مشکل پیدا می کنم
ببخشید
خیلی ممنون

آقا سجاد یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 14:25

سلام .
دراز بود .
حال نداشتم بخونم .
نخوندم.
دلم برات تنگ شده.
می خوام ببینمت.
خیلی بی مرامی.
مدرسه بیا.
خدااافظ.

کو وقت ؟؟؟؟؟
مشتاق دیدار (به شدت)

...مهم نیست دوشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 22:12

السلام علیک یااباعبدلله
سلاام
بابت متن قشنگتون ممنون..چندبار این متن روخوندم تابفهمم چرا اکثریت بااین نوشته که تماما بیان حقیقت بوده مخالفت . یا اعتراض به بیان اون کردند..درحالی که من فکر میکنم یک راه مقابله بااین مسائل دامنگیر همین بیان بی پرده است....
به نظرم اگه دوستان کمی به عمق مطلب توجه میکردند اینطوری نمیشد.
می خوام بگم همینکه فهمیدیم مشکل چیه واون رو به زبون آوردیم خیلیه راه رورفتیم(خ:آقا صادق)
یه نظردارم که می خوام همه راجع بهش نظر بدند...
نظرتون چیه راجع به اینکه مستقیم وراحت حرفمون رو به اینجور آدما بزنیم وبگیم که.........

درپناه حق

گوششون از این حرف ها پر نیست به نظرت؟

...مهم نیست سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:01

السلام علیک یااباعبدلله
اونایی که اول راهند(مثل بعضی از آدمایی که تازه....) نه چون هنوز جای امید هست تابا چند برخورد حساب شده پی به حقیت زندگی(البته نه کمال وتمام)ببرند...حرفت متینه ولی واسه اونایی که غرق شدند وخبر ندارندکجای کارند....

ممنونم از اینکه واسه نظرم ارزش قائل شدی وعلاوه بر خوندنش نقدش هم کردی...
درپناه ح موید باشید.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:41

سلام...نمیدانم واقعا چه جمله ای حق بیان راادامیکند..اولین باری که این پست راخواندم خیلی خوشحال شدم ازاینکه هنوز میتوان بین جوانها جوانمرد پیداکرداما الان....
میخوام بگم اشتباه فکر میکردم جوونمردی به خیلی چیزای دیگه است.جونمرد کسیه که نه تنها حرف میزنه بلکه تاآخرین نفس پای حرفش میمونه...تاجاییکه بتونه جلوی اینکارهارو میگیره....ولی روزیکه ازشماودوستان انتظارمردونگی واخلاق جوونمردی می رفت چیزه دیگه ای ازخود نشون دادید.... لااقل
.... چی بگم؟؟؟
راستی فکرکنم چیز بدی نباشه اگه به یک مورد دیگه ازاینگونه
کارها اشاره بشه...اونم به تمسخر گرفتن آدمیه که برای همه ی اطرافیانش ارزش واحترام وشخصیت قائله...امیدوارم توانسته باشم به وضوح منظورم را رسانده باشم ــ ضمن اینکه لازم میدانم تاکید کنم خطابم تنها به یک نفر نبوده بلکه میخواستم تلنگری برای همه بازدیدکنندگان این سایت بوده باشد ــ
درپناه ایزد منان موید
ومنصور باشید...

شاید اگه حضوری صحبت کنید خیلی بهتر باشه و مطمئنم خیلی از .....

منتظر هستم!!!

بهزاد سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 15:59

من از بچه های مفید 2 هستم.... این حرفهایی که زدنی در خیلی از جاهای شهر ما درسته علاوه بر اینکه این فقط به شهر تهران و شهر های بزرگ محدود می شود و ایران نخواهد بود باید بگم به نظر من جامعه اصولا یک خاصیتی که دارد کنش و واکنش است اگر روززی ما عده ای محدود را به زور مجبور کردیم کاری که شاید مثل الان نباشد را نکنند (مثل بعضی موسیقی ها و ... البته غیر از مواد و سیگار) در اندک مدتی که ما ممکن است به دلایلی نتوانیم آنها را مثل سابق کنترل کنیم آنها به سرعت رشد می کنند و با این حرف که ما حقانیت داشتیم ولی جلوی ما را گرفتند کلی طرفدار پیدا می کنند و ما به این روز می رسیم.
حال دو را ه داریم یا دوباره با خشونت مدتی جلوی آنها را بگیریم یا سعی کنیم در یک برنامه مشخص و عقلانی با آنها وارد بحث شویم راه حل اول راه حل مقطعی است و دوباره در آینده نزیک به موضعی به مراتب بدتر می رسیم... راه حل دوم همراهی با جامعه است که در واکنش به این تندروی خود این تندرو ها را در خود هضم می کند و دوباره آونگ به تعادل می رسد. (هرگاه آونگ را به یک سمت کشیدی به سرعت به سمت دیگر می رود اما اگر رهایش کنی و با منطق و سخن آرام اصطکاک ایجاد کنی آرام آرام به تعادل می رسد)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد