گاهی آدم خسته میشود . قدم هایش را کند می کند . سرش را پایین می اندازد .
دست هایش را بالا می آورد و با چشم های بسته منتظر می ماند .اتفاقی نمی افتد.
کسی شلیک نمی کند . کسی اشک نمی ریزد. کسی دست نمی زند. کسی حتی لنگه کفش پرت نمی کند. آسمان برای بخشیدنت به حرف نمی آید . زمین برای بلعیدنت دهن باز نمی کند . رونالدینیو گل می زند . نور به خط راست سیر می کند . مگس دست هایش را به هم می مالد . دنیا شانه هایش را بالا می اندازد و با همه مولفه هایش به حرکت ادامه می دهد . شاید فقط سنگریزه ای که باید با ضربه کفش تو ،توی آب می افتاد ، باید تا گذر رهگذر بعدی منتظر بماند ،یا قندی که باید برای کار انقباض ماهیجه های پایت می آمد ،در پهلوهایت به چربی تبدیل شود. یا ...
گاهی آدم خسته می شود . با چشم های بسته و در بی تفاوتی نسبت به دنیا به پشت سرش فکر می کند . به خطی که ازگذشته تا زیر پایش آمده است . به پهنایش ،به پررنگی و کم رنگی گاه و بیگاهش، به پیچ و خم بازیگوشانه و بی هدفش ،به قدم هایی که برداشتنشان خط را طولانی تر می کند ، و...
گاهی آدم خسته می شود . چشم هایش را باز می کند و در ازدحام دنیا به جلوی پایش خیره می شود . سنگریزه منتظر است ....
سلام
اگه این ها دست نوشته های خودتونه بهتون تبریک می گم
زهنتون خیلی واسه نوشتن مطلب فعاله
موفق باشید
قشنگ بود و پر معنی... فقط با اون قسمت رونالدینیو گل می زند مشکل دارم... الان دیگه فقط تیری آنریه که گل می زنه... مفهوم شد...
آیینه به روز شد... منتظرتم...
اه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر انم که از تو بگریزم
تابستان خوبی داشته باشید .
زیاد زندگی رو سخت نگیرید.دنیا چند روزی بیشتر نیست!!!!!!!
مرسی رسول ...قشنگ بود ...یک کم با تو هم حسم...بازم بنویس