آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم ز چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟ آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت!!!!