زد و رفت....

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت       در این خانه ندانم ز چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد           تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت            قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی            پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت             پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد                  خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد                آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد       که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد              چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟                  آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت!!!!