انار

زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم ، از یک دانه شنیدم که گفت « من یک روز درختی می شوم . باد در شاخه هایم نغمه خواهد خواند و خورشید بر برگ هایم خواهد  رقصید و من در همه ی فصل ها برومند و زیبا خواهم بود »

آنگاه دانه ی دیگری گفت « من هم وقتی به جوانی تو بودم از این خیال ها در سر داشتم ، ولی اکنون که می توانم امور را سبک سنگین کنم ، می بینم که امیدهایم بیهوده بود .»

دانه ی سوم هم درآمد و گفت « من در خودمان چیزی که نشان چنان آینده ی بزرگی باشد نمی بینم .»

دانه ی چهارم گفت « اما اگر آینده ی بزرگی در کارنباشد ، زندگی ما یاوه ای بیش نخواهد بود!»

دانه ی پنجم گفت « چرا بر سر آنچه خواهیم شد جدال می کنیم ، در حالی که حتی نمی دانیم چه هستیم .»

اما دانه ی ششم در پاسخ گفت « ما هرچه هستیم ، همان خواهیم بود .»

دانه ی هفتم گفت « من به روشنی می دانم که چه در پیش است ، ولی نمی توانم بیان کنم .»

آنگاه دانه ی هشتم سخن گفت – و نهم – و دهم – و بسیاری دیگر – تا آن که همه به سخن آمدند و من از بسیاری صداها چیزی نمی شنیدم .

چنین بود که همان روز از آنجا به دل یک سیب رفتم ، که دانه هایش کم اند ، و کما بیش خاموش اند .

( جبران خلیل )

 

من دانه ی اولم . تو ببین کدام دانه هستی ؟

 

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست     /    گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند....

هیهات...

سلام

 

۱-    سال اول دانشگاه گذشت. اولین تابستانش هم گذشت .  سال تحصیلی عجیبی بود . تجربه های تازه .حس استقلال و ازین حرفا دیگه!!! . آدم اینجا بیشتر از قبل می فهمه که چقدر میشه از زمان استفاده کرد . چقدر میشه مفید کار کرد و چقدر زندگی بیهوده می گذرد

۲-    مسافرتی متفاوت . از جنسی دیگر . همسفر بودن  با عزیزانی که با نیتی زیبا اومده بودند. آموخته های زیادی داشت ، اما اندوخته هایش بماند.

 جهادی که در لطافت طبعش خلاف نیست ...

خیلی برام سنگینه ؛ خسر الدنیا و الاخرة ....

«جهادی حرکتی‌است الهی. هجرتی است عظیم. اما باید قبل از هجرت خیلی مسائل را برای خودمان حل کنیم.

باید بدانیم که دین ما دستورات زیادی برای کمک به همنوع دارد و دستورات زیادی هم در مورد نحوه‌ی کمک به همنوع.

باید بدانیم چرا می‌رویم، کجا می‌رویم و چه باید بکنیم تا لیاقت لفظ « جهادگر » را داشته باشیم.

باید بدانیم ما روزی‌ده محرومان نیستیم و فقط وسیله‌ای هستیم که لیاقت سهیم شدن در رنج محرومان را یافته‌ایم.

باید بدانیم بیشترین نفع جهاد برای خودمان است تا رفاه خواب‌مان نکند؛ تا انسانیت را فراموش نکنیم.

باید بدانیم « کمک به محرومان » خوب است، اما نباید باعث « تحقیر » بندگان پاک خدا شود.

باید بدانیم « احترام به انسان‌های دیگر » لازم است، حتی اگر یک روز از مسافرت کوتاه ما، از بین رفته باشد.

باید بدانیم « غرور »، آفت جهادی است.

  • دعا کنیم که جهادگر شویم و جهادگر بمانیم ...>>

  • حتما به اینجا یه نگاه بندازید.

۳-    نکات کلیدی داره این سفر کاش قبل رفتنم می دیدم شون ..چند وقت پیش با رفیقی حرف می زدم . به اون داشتم می گفتم که تو خمس وقت خودتو واسه جهادی گذاشتی .دو تا مسافرت تو یک بازه شش ماهه ، همراه با سفر پیش هماهنگی و این حرفا ... خلاصه  اجرت با خودش.

۴-   برای سلامتی  سه تن .  صدرا ، دشت ، کربلا و وطن !!

۵-    نمی دونم چرا اینجوری میگذره .  مسیر زندگی به کدام سو باید باشد. خیلی حرف هست . تا چه حد. مجال گفتنش نیست...

 ۶- همه چیز را دوست بدارم اما به هیج چیز دل نبندم .

 

 

داریم میرویم...

داریم میرویم...کجا می رویم و خدایی خودم هم نمی دونم...اگه میگم می رویم یعنی: من و آقا رسول...

بهش می گن سفر جهادی...تازه گفتن وصیت نامه هم بنویس...دیگه بقیش با خودتون....

ولی تعریفی که من از جهادی از یه نفر شنیدم اینه:

جهادی یه جزیره است برای اونایی که از دنیای اطرافشون خسته شدن

اگه واقعا همین باشه که جدا الآن بهش احتیاج دارم...دست آقا رسول درد نکنه که برام ردیفش کرد...

حالا رفتن و برگشتنمون با خداست...حلال کنید...می دونم خیلی ها رو اذیت کردم...

 

یه شعر بود که می خواستم نیمه شعبان بنویسم اما چون اونجاییم پس الآن می نویسم:

عمریست که در حضور او جا ماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

او منتظر است تا که ما برگردیم

ماییم که در غیبت کبری ماندیم

 

حرف آخر:

باید همه چیز را برای چیزی که دلیل حقیقی زندگی ات می دانی به خطربیاندازی

 

 

هنوز می چکد  از ما تفکر ِ  قابیل

 

هنوز تیغ خلیل است و حلق اسماعیل

 

 

نه ! اشتباه نکن  تیغ عشق جادو نیست

 

همیشه ضامن آهو ¸کنار ِ آهو نیست

 

 

بیا برای خودت یک چراغ روشن کن

 

دلی به وسعت ِ یک اتفاق روشن کن

 

 

بزن به شیشه بفهمان که سنگ یعنی چه ؟

 

آهای شاعر کاشان! قشنگ یعنی چه ؟!!

 

 

مترسکم  که نقابی از آدمک دارد

 

هوا همیشه به حوّای سیب شک دارد

 

 

هزار و سیصد و اندی کلاغ ِ سر در گم

 

نشسته در پی  ِ پاسخ ¸ لسانجلس  تا قم

 

 

به اینکه عنصر آدم چقدر خاکی بود ؟

 

به اینکه حضرت ِ مریم چه آب ِ پاکی بود !

 

 

و ما دوباره همان کور ¸ کور ِ مادرزاد

 

دوباره قصه ی کوری که می زند فریااااااد  :

 

 

دروغ رفته به چشمم ضعیف می بینم

 

محیط دایره ام  را کثیف می بینم

 

 

مترسکم که نقابی از آدمک دارد

 

_  هوا همیشه به حوّای سیب شک دارد  _

 

عیدتون مبارک...

یا علی...

م...ر...گ...

مادربزرگم...

هم مادر خوبی بود هم بزرگ خوبی...

خیلی شیرین بود...هم حرفهایش...هم غذا هایش...برای همین بود که بیماری قند داشت...

اما دریغ..بعضی ها هستند که زودتر از طبیعتشان پیر می شوند...

 نمی دانم از رفتنش عبرت گرفتیم یا نه...اما هر چه بود رفتنش برایمان تلخ تمام شد...

خدایش بیامرزد...

تایتانیک هم پخش می شود ....

 
تایتانیک هم پخش می شود magnify
خبر مسرت‌بخش و بسیار امیدوارکننده این‌که اعلام شد فیلم «تایتانیک» برای پخش از شبکه سوم سیما در حال دوبله است. احتمالا مدیران شایسته و فرهنگی تامین فیلم و برنامه این سازمان اخیرا متوجه شده‌اند که یک فیلم پرفروشی به نام «تایتانیک» به بازار آمده و در راستای سرگرم‌سازی هرچه بیشتر امت همیشه در پای تلویزیون و ماهواره، فی‌الفور دستور خرید و دوبله و پخش آن را صادر کرده‌اند. ضمن تقدیر از میزان سرعت عمل و آنلاینی این عزیزان، به اطلاع عده‌ای از اشکال‌تراشان حرفه‌ای که دائما غر می‌زنند که این فیلم از جهات مختلف قابل پخش در سیمای جمهوری اسلامی ایران نیست، می‌رسانیم که خیلی هم هست! منتها یک سری سانسور و بومی‌سازی لازم دارد که با بریدن چند صحنه غیرضروری و تغییرات مختصر در ترجمه به راحتی حاصل می‌شود. مثلا:

داستان فیلم قبل از دوبلاژ و بومی‌سازی:
«بروک سوت»، یک جوینده گنج آمریکایی است که به دنبال یک الماس مشهور در بقایای کشتی غرق‌شده تایتانیک است. او یک صندوق سالم در کشتی پیدا می‌کند که در آن تصویری عریان از یک زن جوان قرار دارد که الماسی بر گردن دارد. پس از نشان دادن نقاشی در یک برنامه تلویزیونی، یک زن پیر به اسم «وز داوسن» ادعا می‌کند که همان زن نقاشی است. او به محل غرق کشتی برده می‌شود تا به جستجوگران کمک کند تا جای الماس را پیدا کنند، اما به جای این کار، او همه حقایق مربوط به داستان غرق شدن کشتی تایتانیک را برای همه تعریف می‌کند. او دختری ۱۷ ساله و ثروتمند بوده که تصمیم داشته با کشتی به آمریکا برود و در آنجا با «کال‌هاکلی» ازدواج کند. مادرش او را مجبور ساخته تا به این ازدواج تن در دهد. بنابراین پس از این‌که آنها سوار کشتی می‌شوند و کشتی حرکت می‌کند، او یک شب تصمیم می‌گیرد تا از بالای کشتی خودش را در آب بیندازد. اما او توسط مسافر فقیر و جوانی به اسم «جک داوسون» که کارش نقاشی است، نجات پیدا می‌کند. آنها به تدریج بیشتر با هم آشنا می‌شوند و این آشنایی منجر به عشقی عمیق بین آن دو می‌شود.‌هالکی و مادر رز می‌کوشند تا آنها را از هم جدا نگه دارند، اما موفق نمی‌شوند و رز با جک به قسمت زیرین تایتانیک رفته و به رقص و باده گساری می‌پردازد. در یک تعقیب و گریز هیجانی، آنها به درون یک اتومبیل بخارگرفته سوار بر کشتی پناه می‌برند (پناه بر خدا!) در این بین کشتی به یک کوه یخ شناور برخورد کرده و شروع به غرق شدن می‌نماید و در حالی که همه خدمه و مسافرین کشتی در تلاشند تا راه نجاتی برای خود بیابند، جک برای نجات جان رز خود را فدا می‌کند.

داستان فیلم پس از دوبلاژ و بومی شدن:
بروک سوتو یک جوینده اسلحه ونزوئلایی است که برای برملا کردن جنایت‌های کاخ سفید با تجهیزاتی که از کوبا تهیه کرده است، در اعماق آبها به دنبال بقایای سلاح‌های کشتار جمعی پنتاگون است. او به طور اتفاقی، به بقایای یک کشتی خیلی گنده بر می‌خورد که یک صندوق سالم درون آن قرار دارد. بروکو صندوق را بیرون می‌آورد و در آن ـ کات به قسمت‌هایی از فیلم دوئل ـ مقداری اسناد جنگی مهم می‌یابد که در آنها نشان داده شده سازمان جاسوسی آمریکا باعث غرق شدن تایتانیک بوده. بروک سوت با استفاده از شبکه جهانی «العالم» از مردم عالم می‌خواهد هرکس اطلاعاتی دراین باره دارد، به او کمک کند. یک پیرزن نیکاراگوئه‌ای به اسم «رزا آدمونو» ادعا می‌کند می‌تواند به بروکو سوتو کمک کند و در حالی که «سیا» در پی قتل وی است، فراری داده شده و به کشتی مزبور منتقل می‌شود. او در آنجا داستان زندگی خودش را بازگو می‌کند. رزا یک دختر فقیر و بدبخت بوده که توسط قاچاقچیان انسان آمریکایی در 17 سالگی از ماناگوآ دزدیده می‌شود و بعد از گریم به صورت یک دختر ثروتمند سوار بر تاتانیک می‌شود تا به آمریکا فرستاده شود. رزا که از آمریکا متنفر است تصمیم می‌گیرد خودکشی کند اما در آخرین لحظات توسط پسری ـ کات به تصاویری از سریال خانم مارپل ـ نجات داده می‌شود. اسم پسر یاکوب است. او ماموریت دارد تا برای خنثی سازی پروژه انقلاب‌های نارنجی و صورتی و یشمی و پشمی آمریکا که قرار است هشتاد سال بعد شروع شود، به آمریکا برود. رزا، مفتون تعهد یاکوب می‌شود و با او به طبقات پایین که ستمدیدگان و رنجبران و مستضعفین قرار دارند، می‌رود و در جلسات دعا و نیایش آنها ـ کات به صحنه‌هایی از آهنگ برنادت ـ شرکت می‌کند.

سرانجام، در حالی که آنها درون یک اتوموبیل، با حفظ فاصله شرعی به نابودی استکبار جهانی فکر می‌کنند و از فرط خشم، دود و بخار از کله‌شان بلند می‌شود (و روی شیشه هم طبیعتا تاثیر می‌گذارد!) با دسیسه عوامل «سیا» که یاکوب را شناسایی کرده بودند، یک کوه یخ در مسیر تایتانیک قرار می‌گیرد و با آن برخورد می‌کند. یاکوب در صحنه تاثیرگذاری فریاد می‌زند: «نالوطیا... نامسلمونا... با من مشکل دارین، چرا زن و بچه مردم رو غرق می‌کونین؟» و افسر ارشد سیا که در هیات سرپرست گروه نوازندگان ظاهر شده می‌گوید: «ها‌ها‌ها... ما اینطوری هستیم... تازه کجاشو دیدی؟... حتی واسه بدنومی القاعده، بوئینگ به برج‌های دوقلو هم می‌زنیم!» و در جواب رزا که می‌پرسد: «بوئینگ دیگه چیه؟» می‌گوید: «همونی که با هماهنگی صهیونیست‌ها به برج‌های دوقلومون می‌زنیم» و با پاسخ یاکوب که ابراز می‌دارد: «عفت کلوم داشته باش، آمریکایی بی چاک و دهن» درگیری شروع می‌شود. اما کشتی غرق می‌شود و در صحنه پایانی، یاکوب در حالی که به رزا می‌گوید که اسناد این جنایت در صندوق گذاشته شده، به خاطر سمی که عوامل «سیا» به گردن او تزریق کرده‌اند ـ با یک موسیقی جانگداز هندی ـ به اعماق دریا فرو می‌رود. رزا هم پس از اندکی توسط نیروهای امنیتی آمریکایی دستگیر و به گوانتانامو منتقل می‌شود