داستانهای باور نکردنی...

 µهمین چند روز پیش ها بود که یکی از رفیقان شروع کرد به گفتن یک داستان که برای مدیرعامل شرکت ال جی که گویا فامیل این آقا هم بوده اتفاق افتاده. مثل اینکه این آقا با بنز الگانسش شروع به رانندگی می کنه ولی متوجه میشه ماشین بیشتر از 50 کیلومتر در ساعت نمی ره. ( الگانس و 50 کیلومتر!!!) خلاصه هر چی خودش سعی می کنه بفهمه این ماشین چشه ، نمی تونه سردربیاره . (اینجا یه چیزی رو تو پرانتز بگم: مثل اینکه بنز الگانس ها یه دکمه برای  تماس با مرکز توی ماشین دارن، من که خبر ندارم، می گن ) خلاصه این آقا اون دکمه رو می زنه و از طریق ماهواره وصل میشه آلمان!! با متصدی پشت خط صحبت می کنه و مشکلش رو می گه . اونها هم بعد از 5 دقیقه جواب میدهند که شما رینگ نااستاندارد گذاشتی رو ماشینت ، واسه همین شرکت ما اجازه سرعت گرفتن رو به شما نمی ده. اگه شما مسئولیت قبول می کنید ما این محدودیت رو برداریم. خلاصه کار این آقا راه می افته!!! بعد از این ماجرا هم این طرح رو راه می اندازه که اگه کسی مانیتور ال جی داشت و خراب شد در زمان کمتر از 2 ساعت مامور تعمیرات شرکت به محل میرسه. جالبه نه؟ از طریق ماهواره!! آلمان!! محدودیت سرعت!!

β داستان دوم به مشکلی که برای دو تا از دوستانمون اتفاق افتاده بر می گرده!!سه شنبه به من گفت:راستی رسول فهمیدی کامپیوترم سوخت. منم گفتم خب چیش سوخت ؟ مادربورد؟ پاور؟...؟ گفت: نه کل کیس سوخت. باید کیسم رو بکنم تو کیسه زباله و بزارم سر کوچه؟!( کیس کامپیوتر=کیسه زباله ٫ اسم آرایه اش چی بود؟!)

داستان از اونجا آب می خورده که گویا ویروسی که با برنامه C++ نوشته شده توانایی داره کامپیوتر رو در زمان خاموشی روشن کنه( در صورتی که سیمش تو برق باشه) بعد با عوض کردن ولتاژهای ورودی قسمتهای مختلف فاتحه اشون رو بخونه. البته اگه سریعا بفهمی مشکل زیادی پیش نمی آد. مثل مرتضی خودمون که شب از خواب پا میشه و می بینه کامپوترش صدا می ده و بوی سوختنی میاد و سی دی رام هی میاد بیرون و میره تو.( من که جاش بودم سکته می کردم)و سریعا سیمش رو از برق می کشه بیرون. حالا باید برن ببینن چه قسمتهایی تا چه حدی صدمه دیده یا اینکه کلا باید به فکر یک کامپیوتر جدید باشند...

  یه داستان هم راجع رشته تحصیلی ام بگم. همون طور که می دونید ، یا بهتره بدونید ، مهمترین زمان برای انسان دقیقا زمان تولده. یعنی دقیقا همون موقعی که میای بیرون. خیلی از خصوصیت افراد هم به همون زمان بستگی داره. این که این عمل خوب انجام می شه یا نه خیلی تو سرنوشت تو موثره. منظورم فال و این حرفها نیست ها! اینکه دکتر یه ذره تو خارج کردن شما سهل انگاری کنه یه سری از سلولهای مغر شما می میرند که شاید دیگه هیچ وقت جاشون ساخته نشه  (تخصصی نمی دونم ها ، چیزی که شنیدم رو می گم ، یه وقت یه دکتر پیدا نشه ایراد علمی بگیره، دقیقش رو نمی دونم ولی تو همین مایه هاست.) و شمایی که قرار بود باهوش باشی و بری دانشگاه و سیاستمدار بشی باید  معلم بشی . این دقیقا یکی از ماجراهاییه که برای یک خانم امریکایی اتفاق افتاده و ایشون بعد از سی سال زندگی کردن با ارائه مدارک به دادگاه از دکتر زمان تولدش( که الان 80 ساله شه) شکایت کرده و جالب تر اینکه دادگاه هم حق رو به این خانم داده و این دکتر بخت برگشته داره هر ماه مابه التفاوت حقوق این دو شغل رو به این خانم محترمه پرداخت میکنه.

تو ایران ما نمی تونیم عادی ترین حق های خودمون رو بگیریم بعدا این خانوم....می دونی این رای دادگاه حق مسئولیت دکترها رو خیلی بیشتر می کنه....

پ ن : الان کاخ سفید از این نوشته استفاده می کنه و می گه دیدید گفتیم تو ایران نقض حقوق بشر وجود داره...

دوستی به سیرته نه به صورت:

یه چیزی هم راجع به دولت بگم: هر جا بخور بخوره بعدش بزن بزنه  ٫ هر جا بزن بزنه بعدش بخور بخوره

شبیه ولی متفاوت...

در مسیر زندگی تابحال برایتان پیش آمده که یکی از نزدیکترین افراد در زندگی،به شما خیانت کنه و بقول معروف از پشت به شما خنجر بزنه. فرقی نمی کنه این فرد می تونه صمیمی ترین دوستتون باشه و یا هر فرد دیگه ای. در این حالته که دچار بدترین حالتهای روحی می شید احساس می کنید که دنیا چقدر پست و حقیر بنظر می آید و از آن پست تر بعضی از آدمهایی که در آن زندگی می کنند. نسبت به آدمها احساس بی اعتمادی شدیدی می کنید و خودتون رو در این دنیا تنها و بی کس احساس می کنید. این شرایط روحی بد روی تمام زندگی شما سایه می اندازه و شما رو از مسیر قبلی زندگی خارج می کنه حتی بعضی از نگاههای شما به زندگی رو هم تغییر می ده خیلی اتفاقهای دیگه هم براتون می افته که الان قصدم بازگو کردن اون اتفاقها نیست.

چند ماه قبل و درمسیر زندگی من چنین خیانتی رو تجربه کردم و می تونم بگم که تا آنروز تجربه ای با این بهای سنگین رو نکرده بودم البته ناگفته نماند ارزشی که آن تجربه برایم داشت و درسهایی که زندگی به من آموخت ارزشی بیش از بهایی داشت که برای آن پرداختم - در آینده بعضی از آن تجربه ها رو که قابل بیان کردن است می نویسم- بگذریم ، دقیقا پس از این جفا و خیانتی که در حق من روا شده بود همان احساساتی که در بالا به آن اشاره کردم سراغ من آمد، یاس و ناامیدی بخشی از وجودم رو فرا گرفته بود خودم رو با درس و کامپیوتر سرگرم می کردم تا کمتر دچار صدمات روحی اون قضیه بشوم اما اینکارها تاثیر زیادی بر احساس من نداشت، احساس می کردم زخمی عمیق تمام وجودم رو فراگرفته که قابل التیام نیست ، به پستی و حقارت آدمها فکر می کردم و اینکه روی هیچ آدمی شاید نشه حساب کرد. همچنانکه درگیر این افکار و احساسات بودم-بدترین شرایط فکری و روحی که تا آنروز تجربه کرده بودم- که روزی بنابر اتفاق در صفحات اینترنت به فرازهایی از دعای عرفه امام حسین (ع) برخوردم که توسط دکتر شریعتی بیان شده بود، تا آنروز حتی یکبار هم سراغ این دعا نرفته بودم و همواره تصورم این بود که این نوع دعاها مال از ما بهترون است این دعا رو باید کسانی بخونند که اهل نماز شب و تهجد و تقوا و این جور چیزها هستند و این دعا برای آدمهایی مثل من که توی واجبات خدا مونده اند و بقول معروف کمیتشون لنگ می زنه قابل استفاده نیست.

با این تصور و با بی میلی صفحات اینترنتی مربوطه را باز کردم و چند سطر اول اونرو شروع بخواندن کردم ٫ خدایا انگار این کلمات از طرف دل من با تو سخن می گویند. احساس می کردم که کلمات شرح حالی رو که بر من گذشته ، به بهترین شکل بیان می کردند به خواندن ادامه دادم دیگر چشم از صفحه کامپیوتر بر نمی داشتم. من که بابی میلی صفحه رو باز کرده بودم ، همان چند فراز رو چندین بار -پنج یا شش- از اول تا انتها خواندم با اون وضعیت روحی که داشتم این کلمات همچون دوایی که زخم رو التیام می بخشد روح و روان مرا آرامش می بخشید قطرات اشکم ناخود آگاه بر روی صورتم جاری می شد. پیش خودم می گفتم خدایا مگه می شه که یکی از بهترین بنده های تو ۱۴۰۰ سال پیش رازو نیازی با تو کرده باشه که منی که در دنیای امروز زندگی می کنم با خوندن اون به آرامش برسم و احساس کنم که تمام حرف دلم در اون کلمات بیان شده و حرف دلم چیزی بیشتر از اون کلمات نیست.

با خوندن اون چند فراز آرامش عجیبی به من دست داد و مانند کسی که بار سنگینی از دوشش برداشته باشند در دلم احساس سبکی کردم. حدودا سه ماه طول کشید تا من دوباره خودم رو بازیافتم و تونستم بخشی از اون نامردانگی که در حقم روا شده بود درک کنم وبپذیرم و در این مسیر می تونم بااطمینان بگم که کلام حسین (ع) بود که به من آموخت زندگی به ظاهر زیبا مملو است از این نامردانگی ها و ناجوانمردی ها و در مسیر زندگی آنکسی موفقه که دل به هیچ بنده ای از بندگان خدا نبندده، علاقه داشته باشه اما یادش باشه هرچیزی ممکنه اتفاق بیفته ، بنابراین رو دیواری یادگاری بنویسه که خراب نشه و فرو نریزه و من به عینه - نه از روی شنیده ها و حرفهای دیگران بلکه تجربه شخصی ام در این مورد خاص- به این رسیدم که این دیوار فقط دیوار خداست.

حواستون باشه این جمله آخرو همه قبول دارند اما بین اون کسایی که اونو تجربه کردند و اون کسایی که فقط به این جمله اعتقاد دارند فرق می کنه فرقی به اندازه زمین تا آسمون به اندازه درجه یقین تا ایمان. در آخر چند جمله از راز و نیاز حسین (ع) رو از دعای عرفه براتون می آرم با خوندن این جملات این جمله شریعتی در ذهنم نقش می بندد :

َاگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین(ع) نباشد، بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند، می‌شود به «حسین» ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانه‌اش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟

فرازی از راز و نیاز حسین (ع)

...خدایا!
به که واگذارم می‌کنی؟
به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
... من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
...ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
...ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!
...تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخی‌شان مرا به عجز می‌کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می‌کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بی‌تردید من از هلاک‌شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بی‌شک سقوط و نابودی تنها پیش‌روی من می‌شد.
...ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده‌ای در وجود نبوده است.
...ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدی‌ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.

فیلمنامه ی من...

 صدا: چند شب پیش فرزاد حسنی توی برنامه شبکه تهران که مجری اش رضا رشیدیه(اسم برنامه اش نمی دونم چیه!) یه حرف قشنگی زد که من دقیقا همون حرف رو  تو وبلاگ دلشدگان مطرح کرده بودم و باعث شده بود مورد اعتراض خیلی ها قرار بگیرم. سوال یادم نیست ولی جواب فرزاد که همون حرف منه این بود که : اکثر کسانی که الان دارن به ایتام و فقرا کمک می کنند قشر متوسط جامعه هستند باید بدونند این کارشون دردی رو دوا نمیکنه. نشان از دل پاک و نیت زیباشون داره ولی انجام دادن با ندادنش فرقی نمی کنه. بحث قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود اینجا برقرار نیست ، چون اون طرف قضیه هم دریاست. تعداد افراد مستمند کم نیست. از یکی از فیلم برداران اونجا پرسید : تو حقوق این ماهت چقدر بود؟اون هم گفت 330 هزار تومان. فرزاد هم گفت بابا تو خودت باید بری زیر پوشش یکی دیگه!!! یکی از بچه ها گفته بود که آره من هر روز که دارم می رم دانشگاه از جلوی شیرخوارگاه آمنه می گذرم و بچه ها رو می بینم ، کلی حالم گرفته می شه ، خیلی دوست دارم زندگی ام رو با یکی شون تقسیم کنم ( ای ....سانسور) و خلاصه می خوام  بهشون کمک کنم. من یه سوال می پرسم شما بر فرض می خوای کمک کنی ماهی 100 هزار تومان کمک می کنی . چند درصد این پول تک تک بچه هارو خوشحال می کنه؟! چقدرش به طور مستقیم به دستش می رسه که هرچی دوست داره رو بخره؟! به طور مستقیم یعنی پول نقد ، یعنی غذا نشه بره تو شکمش. حالا فکر کن این 100 تومان رو خودت می خوای خرج کنی؟ شادی حالت دوم بیشتره یا حالت اول؟!

من با کمک کردن مخالف نیستم ولی می گم وظیفه ما نیست!!! وظیفه کسیه که پول خردش 100 میلیون تومانه. باور کنید همچین کسانی هستند و تعدادشون هم کم نیست.80درصد پول دنیادست 20 درصد جمعیتشه ( عدد درستش یادم نیست ولی تو این مایه ها بود) اگر این افراد کمک کنند خیلی از مشکلات راحت تر و بهتر از موقعی حل میشه که ما دخالت کنیم. اون موقع هم ما سود بردیم و هم کسانی که نگرانشونیم!!! حالا بماند که بعد از این حرف صریح الهجه ترین مجری حال حاضر ایران ، فرزاد حسنی یه ووله پخش شد و بهش گفتند گندی که زدی رو درست کن و اون هم که از همه قدتر بازم حرف خودش رو زد....

 

 

 دوربین: یه خاطره هم از دانشگاه بگم: صبح استاد زبانمون نیومد( همون که قطر الکترون و حجمش...)  من و تنی چند از دوستان هم که می دونستیم کلاس حل تمرین فیزیک قراره کوییز(quiz) بگیره شروع کردیم به حل یه سری سوالات طاقت فرسای فیزیک هالیدی. سر یک سوال که من پیداش کرده بودم گیر کردیم.راه حل رو داشتیم ولی نمی دونستیم از کجا این رو نوشته؟! خلاصه بحث سه نفری ما جواب نداد تا ظهر تو کتاب خونه که من این سوال رو از 3 نفر دیگه پرسیدم . اون ها هم همون راه حل اولیه و  اشتباه ما رو پیش می گرفتند و به نتیجه ای نمی رسیدند. من اینقدر به راه حل این سوال خیره شده بودم که همش رو حفظ شدم. رفتیم سر کلاس و تا ما بیایم و به استاد بگیم که مشکل ما این سواله دیدیم همین سوال رو نوشت و گفت سوال امتحانتونه و شروع کنید. منم قبل از اینکه صورت سوال رو بنویسم شروع کردم به نوشتن جواب که یه وقت یادم نره .جواب که تموم شد صورت رو نوشتم و دیدم نوشتن صورت سوال بیشتر ازم وقت گرفت.!!! جای تک تکتون خالی اگه بدونی چه حالی داد .این امتحان شد شیرین ترین نمره زندگی من....

 

 

 حرکت: داشتم از خیابون جلوی دانشگاهمون رد می شدم دیدم یه پیر زنی گوشه پیاده رو نشسته و به تکدی گری (همون گدایی خودمون) مشغوله . از اونجا که اینجانب دل و طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم با این که ازش رد شده بودم برگشتم و بالا سرش وایسادم و اون هم چشمانش رو به دست من دوخت.خلاصه دست کردم تو جیب شلوارم و دیدم به جز بلیط اتوبوس چیزه دیگه ای توش نیست. در کیف رو باز کردم و دیدم کیف پولم رو هم نیاوردم. حالا تو کیف بگرد یه پنجاه تومانی پیدا کن که ضایع نشی. بعد که ناامید شدم گفتم ببخشید. اون هم گفت : مثل این که تو از من گداتری بیا بنشین وردست خودم(با حالت تمسخر)!!! خلاصه تو اتوبوس تا آخر مسیر داشتم به این حرکت خودم می خندیدم. آخرا ملت فکر کردن دیوونه ام....

 

 کات: یه چیزی رو می خواستم بگم بدونی! آقا روی من حساب نکن. من ته توی هر چی  network marketing  رو در آوردم. بی خیال من شو. از روز اول که زنگ زدی و توی 10 دقیقه 20 بار گفتی دیگه چه خبر فهمیدم واقعا چه خبره! من که آمارت رو دارم. من تا حالا 5 بار پرزنت شدم.(لواسان،بام تهران،جمشیدیه،... و کرج) آخرش هم که پاشدم  رفتم طرف فهمیده سر کاره.خودت ضرر می کنی. نخواستم این حرفها رو جلو روت بگم ، ناراحت می شی و می گی نه اصلا این خبرها نیست و فلان، ولی واقعا ازت خواهش می کنم بی خیال من شی. من سه چهار نفر رو بد پیاده کردم. خرج های زیادی واسم کردن( به امید اینکه ...) و آخرش هم فهمیدن سر کارن. نمی خوام با تو که حداقل دوستمی این طور برخورد کنم. در صورتیکه تو می خوای با من این طور برخورد کنی. خلاصه بدون من این کارم. کسی بخواد زیاد به پرپام بپیچه و سرم کلاه بذاره طوری سرش کلاه می ذارم که نفهمه از کجا خورده. این از من حالا خواستی بسم الله. همون طور که گفتم تو نفر اول نیستی آخریش هم نخواهی بود. فقط به خاطر یه ذره نون و نمکی که با هم خوردیم نخواستم جواب بدی ات رو با بدی بدم. ولی اگه خودت بخوای من کاملا آماده و با تجربه ام!!! یک ماه دیگه که گفتی حالا بیا عضو شو و من با قاطعیت گفتم نه!!! بهت برنخوره و منت پولهایی که واسم خرج کردی رو نذاری رو سرم و به این هم فکر نکنی که کجای کار رو اشتباه کردی که جواب نه گرفتی!!! تو جایی رو اشتباه نکردی طرفت که من بودم زیادی می دونستم. خلاصه اگه شروع کردی پای خودت.......

 

رسول

 

تلخ ولی شیرین..

بعضی از استادها واقعا حال آدم رو بهم می زنن. خب بذار بگم ماجرای از چه قراره( الکی سر شما رو درد نیارم و  فحش به در و دیوار هم ندم)

من خودم رو جر می دم سرکلاس زبان ٫ انگلیسی حرف می زنم و دیشبش حدود بیست ٫ سی لغت رو معنی انگلیسی شون رو در میارم و سرکلاس می گم. می شینم ردیف اول و زل می زنم تو چشم استاد و هر چی میگه سریع جواب سوالش رو می دم!!متن درس که تموم میشه یه نفر می پرسه:  استاد اینجا تو پاراگراف ۲ گفته قطر الکترون ۳ برابر پروتونه ولی تو پاراگراف بعدش گفته حجم الکترون هم ۳ برابر پروتونه. اگه قطرش ۳ برابر باشه که حجمش ۹ برابر میشه. استاد هم که مثل اینکه خیلی دوست داشته عضو هیئت مولفین کتاب باشه ولی گویا راهش ندادند و دائما از کتابی که تدریس می کنه اشتباه می گیره فکر می کنه که بلهههههه. این نکته رو فقط همین دوست عزیزمون فهمیده و آلبرت هم مخش به اینجا ها نمی کشیده. یک کشف علمی خیلی بزرگ رخ داده و خلاصه علم زیر علامت سوال رفته.کلی به به و چه چه و اخر کلاس هم میگه: بله آقای فلانی شما هم که توی این جلسه ارزیابی شدین و بالاترین نمره رو گرفتید . ای آدم لجش می گیره. تازه به این نکته گیر ندادم که اگه قطرش ۳ برابر باشه حجمش ۲۷ برابر میشه نه ۹ برابری که ایشون گفته.بعدش هم کسی که متن رو نوشته دکترای زبان داشته نه فیزیک وشیمی که! خلاصه ما هم که همه تلاش هایی که کردیم از دماغمون زده بیرون از کلاس می آیم بیرون و می گیم : بعضی از استادها واقعا حال آدم رو به هم می زنن.( فقط خواهشا نگید که تو به خاطر نمره که درس نمی خونی٫ به خاطر خودت درس می خونی و جوابش رو  می بینی و از این حرفها که بشنوم فحش میدم!!!)  

*************************************

خیلی فکر تو سرم هست که بنویسم ولی احساس می کنم باید کاملا پخته بشه. خیلی زوده واسه مطرح کردنشون.باید حسابی بالا پایین کنم. واسه همینه یه مدته مطلب ندادم. مسائلی از جمله :   هشت سال دفاع مقدس و حقیقت بسیج و دینداری و (آقا مثل این که من خیلی تنم می خاره.)

بگذریم. رفتم تو یکی از این سایتهای تشخیص شخصیت و تست دادم. البته خیلی از سوالهاش کلیشه ای بود ولی خب به نظرم درست بهم جواب داد. نظر شما چیه؟ درست گفته ٫ یا نه؟

مرموز ٫ زیرک

(تاثیر پذیر، درون گرا، آرمان گرا، احساسی)

تو یک تیپ "مرموز و زیرک" هستی. کم حرف و با قوه تخیل زیاد. تو اصولاً شخصیت خجالتی و ساکتی داری. تو علاقه زیادی به حقایق، وقایع و کلا چیزهایی که در اطرافت می گذرد نداری ولی در عوض جهانی درونی برای خودت ساخته ای که کاملا پیچیده و باشکوه است.

قدرت خلاقیت و حس نیرومندت، باعث شده که شخصیتی قوی داشته باشی که اگر کسی تلاش کند تو را بشناسد، حتماً این شخصیت قوی را می بیند. البتّه کمتر کسی چنین تلاشی می کند، چون مردم معمولاً فکر می کنند که در زندگی آدم ناموفقی هستی بر خلاف زندگی حقیقی ات.برای همین هم، جوان! سعی کن با خودت کمتر حرف بزنی و با مردم بیشتر ٫ تا اینکه زندگی واقعی تو را بشناسند. 

http://www.1be1.com/personality/index.php

و هم چنان به این فکر می کنم که:

از کجا باید شروع کرد قصه عشق رو دوباره

                                                                تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره....

 رسول

معرفی

سلام

به دلیل مسائل امنیتی حذف شد...

موفق و منصور

 ***********************************************************************************************

رسول