زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم ، از یک دانه شنیدم که گفت « من یک روز درختی می شوم . باد در شاخه هایم نغمه خواهد خواند و خورشید بر برگ هایم خواهد رقصید و من در همه ی فصل ها برومند و زیبا خواهم بود »
آنگاه دانه ی دیگری گفت « من هم وقتی به جوانی تو بودم از این خیال ها در سر داشتم ، ولی اکنون که می توانم امور را سبک سنگین کنم ، می بینم که امیدهایم بیهوده بود .»
دانه ی سوم هم درآمد و گفت « من در خودمان چیزی که نشان چنان آینده ی بزرگی باشد نمی بینم .»
دانه ی چهارم گفت « اما اگر آینده ی بزرگی در کارنباشد ، زندگی ما یاوه ای بیش نخواهد بود!»
دانه ی پنجم گفت « چرا بر سر آنچه خواهیم شد جدال می کنیم ، در حالی که حتی نمی دانیم چه هستیم .»
اما دانه ی ششم در پاسخ گفت « ما هرچه هستیم ، همان خواهیم بود .»
دانه ی هفتم گفت « من به روشنی می دانم که چه در پیش است ، ولی نمی توانم بیان کنم .»
آنگاه دانه ی هشتم سخن گفت – و نهم – و دهم – و بسیاری دیگر – تا آن که همه به سخن آمدند و من از بسیاری صداها چیزی نمی شنیدم .
چنین بود که همان روز از آنجا به دل یک سیب رفتم ، که دانه هایش کم اند ، و کما بیش خاموش اند .
( جبران خلیل )
من دانه ی اولم . تو ببین کدام دانه هستی ؟
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست / گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند....
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم ز چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟ آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت!!!!
۱.چیز مسخره ای که تابستون تو دانشگاه ما باب شده کارت تردده! یعنی شما باید تو دانشگاه در طول تابستان یک کار تعریف شده مثل کلاس و پروژه و این حرفا داشته باشی تا این کارتو بهت بدن و شما بتونی بری تو! این هم محیط فرهنگی مون! من دوست دارم برم بشینم تو کتابخونه و سایت و اصلا اومدم دوستام رو ببینم معنی نداره! یکی از رفقا که با کلی دعوا و اینکه پروژه ام مونده و باید برم تمومش کنم و .... وارد دانشگاه میشه و می ره می بینه سایتشون تعطیله و با کلی اعصاب خوردی بر می گرده ٫ وقتی به حراست دم در میرسه و موضوع رو میگه حراست میگه : خب این رو از اول میگفتی٫ مسئول سایتتون رو هم صبح خودم راه ندادم!!!!
۲.عراق برد ٫ بایدم می برد. به شبکه ۳ هم اس ام اس اش رو زده بودم. سیاست می گه عراق این دوره باید قهرمان بشه! یکی پرسید چرا عراق باید قهرمان بشه؟ ٫ گفتم چون سیاست می گه ٫ گفت سیاست چیه؟ گفتم اون چیزی که می گه عراق این دوره باید قهرمان بشه....
۳.گور بابای هرچی سوسیس و کالباس و فست فوده!! ۴ روز ما رو با کلی بدبختی و رکورد زدن زمان طی کردن فاصله اطاق خودم تا دستشویی الاف کرد ٫ خلاصه کلی حالم بد بود.... دیگه عمرا از این کوفتی ها نمی خورم٫ فقط چلو کباب خودمون.
۴.مسافر جهادی هستیم٫ وقتی یه نفر مثل من شروع کنه راجع به یه چیز مهمی صحبت کنه و حق مطلب رو ادا نکنه گند زده ٫ واسه همین زیاد وارد بحث خود جهادی نمی شم ولی به یاد می آرم روزهایی رو که خودم وقتی این ماجرا رو می شنیدم و یا عکس هایی مانند عکس پایینی خودم رو می دیدم می گفتم: بابا این آدما رو شست و شوی مغزی دادند و اینا اصلا زندگی نمی دونند یعنی چی و خلاصه کلی ننگ آدمای امل مذهبی رو می بستم بهشون ولی حالا دیری نپاییده که می بینم اصلا این خبرا نیست و خودم هم یکی از اونا شدم و به این رسیدم که تو هر جمعی همه جور آدمی هست ٫ ولی ما اگه تو اون جمع باشیم آدم خوبا رو می بینیم و اگه نباشیم آدم بد ها رو.....
اینقدر قوی هستم که اونی باشم که خودم می خوام نه اونی که بقیه فکر می کنن یا می خوان!
صدای واضح صداقت رو باور نمیکنم، پستی ِ آدما رو درک میکنم و تصمیم برای خیانت کردن میگیرم. حالا عدالت تا حدی معقول شد. چه کوتاه فکر بودم در انتخاب کفهی ترازو!!
حقم نیست این همه تجاوزهای روحی.... که حتی روزمرگی من شدهاند.
حالا منظور کیلیف برتون رو از آهنگ To live is to die میفهمم. ۴سال پیش چه ساده از این آهنگها میگذشتم. حالا که توی این شرایط هستم، کاری هم از دستم بر نمیاد پس باید سعی کنم نهایت لذت رو ازش ببرم... درست مثل زنی که میگفت: وقتی دارن بهت تجاوز میکنن و کاری هم از تو ساخته نیست سعی کن تا میتونی لذت ببری.
در عمق بیوفایی دستوپا میزنم.. ظاهراً که همونم!
اینم سوغاتی من از مشهد . سعی می کنم تو پست بعدی بیشتر درباره مشهد بنویسم: