رفتی ٫ نموندی بی وفا

یه روز بهم گفت:

<< می خوام باهات دوست باشم؛ آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام>>

بهش لبخند زدم و گفتم:

<<آره می دونم. فکر خوبییه. من هم خیلی تنهام>>

یه روز دیگه بهم گفت: << می خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می دونی من اینجا خیلی تنهام>>.

بهش لبخند زدم و گفتم :<<آره می دونم. فکر خوبییه . منم خیلی تنهام>>.

یه روز دیگه گفت: << میخوام برم یه جای دور ٫ جایی که کسی که مزاحمم  میشه نباشه. تحمل کن.بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا.آخه می دونی. من اینجا خیلی تنهام.>>

براش  لبخند زدم و گفتم: <<آره می دونم. فکر خوبییه. منم خیلی تنهام.>>

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم .

الان به من میگه :<<من شما رو میشناسم؟من از اون جا که رفتم تمام خاطرات تلخ گذشته ام رو فراموش کردم .داشتیم داشتیم رو بی خیال! داریم داریم رو بچسب.......آخه می دونی من الان خیلی رفیق دارم.>>

بهش گفتم باشه بی خیالت می شم.آخه می دونی . تو خیلی بی وفایی... 

***********

هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده نشکنه ؛ ولی حداقل من یادش دادم که وقتی شکست لبه های تیزش دست اون کسی رو شکستش نبره!!!

رسول

دل بسته ام به یاری ...

اپیزود اول (درد و دل) :


چند روزی است که بساط وبلاگ و وبلاگ داری به لطف دوستان مفتوح گردیده است. و هم قطاران ما آماده و قبراق در انتظار آینده . نوشتن بسیار سخت شده . خوانندگان وبلاگ بسار سطح آگاهی و شناخت بالایی دارند . نظرات بسیار فهیمانه ای مبذول می دارند که جای بسی شادمانه است.


دیگر نمی شود سرسری و روزمره گفت. از خاله و عمه و دایی گفت. نمی شود از کوه و کوهنوردی از انقلاب و کتاب گردی از تاکسی و اهالی معروفش نوشت.  دیگر نمی توان از خاطرات دهه ی چهل بنویسیم . در یک کلام نمی توان "وبلاگفارسی" داشت!!


کی گفته باید از تحول گفت از تغییر . از سروده های چگوآرا ، گات ها و ترانه هایی که به علت سطح بالای آن است که کسی جز صاحب و احتمالآ ذاکر آن کسی خوش نداردش. باید نوشت . باید وحدت ذات و  سلوک ربانی گفت . از جنید و سنایی از ابوسعید و حلاج گفت.. نباید صمیمی نوشت. از سریال جاودانه "قصه های جزیره " گفت  ؛ از نود  قسمتی نرگس (!) ، از دغدغه بعد کنکور، از ترس دانشگاه ، از رویاهای شبانه . باید گریست اما حرفی نزد ...


اپیزود ثانی (دستی بر آتش تنهایی!) :


چندی است که بحث تملک و عشق ، دوست داشتن و وسعت بحث روز است . در این مورد می تونید به مطلب یادمانه فرهاد و مخصوصا قسمت نظراتش که تبدیل به انجمنی کم سابقه شده است رجوع کنید . اما از حرف تا عمل فاصله بسیار است. خیلی خوشحال که احساس نیاز می کنیم به این دست مسائل . نیاز است اندیشیدن بسیار . مطالعه بسیار نا با دست پر وارد شد . ماند مایعی که شکل ظرف را می گیرند نباشیم . سریع اندوخته هایمان را نبازیم و خلاصه فکر نکنیم وحی منزل تحویل میگیریم... باید اندیشه کنم.
 
 اللهم تقبل توبتنا


پ.ن :
شب ولادت علی علیه السلام  را تبریک عرض می کنم.
یا علی دستم بگیر...

سرم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد.....

آدمها مثل رودخانه هستند

و حسادت فصلی از سال

حسادت چهره ای زشت از رودخانه ی وحشی آدم هاست

که با تندآب و سیل ، هر چه ساختند را ویران می کند

و در آن خشم ٫ویرانگری اهریمنی است

که در آن حس مبتذل بی معنا

جایی نیست که بیاندیشی

آیا گلی که در باغ دلی کاشته بودم نابود کردم؟

چند می ارزد؟غرور از کشتن شخصیت جوانه های محبت ، چرا؟

کاش حسادت می مرد

حسادت ماده شغالی است پیر ، آبستن نوزادی زیبارو و زشت اندیش

حسادت نفرت می زاید

حسادت حقارت می زاید

حسادت از لحظه های آبی ، ساعت های مبتذل بی شرفی می سازد

حسادت انسانیت را در ذهن و احساس را در قلب می کشد

آدم ها کاش چشم هایشان را باز کنند

آدم ها کاش از زور حسادت تب نکنند

تب کنند ، برای آنها که برایشان می میرند

تب کنند از داغ عشق ، از داغ محبت

آدمها کاش لبخند بزنند! که آسانتر هم هست از خشم

آدمها کاش چشمهایشان را هر روز چند لحظه کور کنند

تا با چشم دل  ببینند

کم...اما ببینند

آدمها کاش به طراوت باغ همسایه رشک نورزند

به جای خشکاندن باغ همسایه ، باغ خود را آباد کنند

کاش برای خوب بودن قانونی جز بد کردن دیگران بنا کنند

کاش باور کنند ، بهترین ها ، در بدترین ها نهفته اند

......

رسول

یا حق

هذا من فضل ربی

 

سلام

 

[*] یک هفته پیش بود که اولین پست وبلاگ را دادیم . شاید علت این تاخیر مشغله های دیگه بچه های این وبلاگ است. البته از آقا رضا توقع بیشتری می رفت  و تو این هفته ها که ما مشغول تفکر (!) هستیم  چراغ این وبلاگ را روشن نگه داره.

 

[**]  این چند وقت ایده های مختلفی را برای ادامه مسیر شنیدم .  فکر کردن درباره اونها لذت ببخش و گاهی ترسناک است !  این که  چه راهی رو انتخاب کنی و ...  شاید بعضی اعتقاد داشته باشند زیاد هم اهمیت نداره. تو حرکت کن بعد از چند سال خیلی از مسایل حل میشه . به هرحال تصمیم گیره در این مرحله مهم و البته سخت   است. 

[***] الان حس عجیبی دارم .  به جور نگرانی . نسبت به آینده و استرس نسبت به تصمیمی که قراره بگیرم که فکر می کنم مهمترین تصمیم تا اینجا ی زندگی باشه . احساس می کنم تصمیم گیری من از مال بقیه سخت تره ! نگرانی  که حتی سر جلسه کنکور هم از اون خبری نبود! فرهاد  یه جمله نوشته بود " دوست دارم رشته ای رو انتخاب کنم که اگه سال سوم دانشگاه افتادم و مردم پشیمون نباشم. "

 

[****] مساله دوم کارهای است که تو این مدت انجام دادم . از روز بعد کنکور تا حالا.

از دوستان که سوال می کردم می گفتند الافی ! بعضی ها هم  واسه اون یه اسمی انتخاب کرده بودند و ...

تو این مدت چند کتاب خوندم که واقعأ دید خوبی راجع به زندگی داد . چند تا سوال توی ذهنم مطرح کرد و خلاصه مفید بود. چند تا فیلم دیدم که حتما در مورد یکی شون میخوام که بنویسم.  برنده اسکار بهترین فیلم 2006

 

 

االلهم اجعل عاقبت امورنا خیرا

باز کن طره گیسو ز که پروا داری

سلام

 

*‌ پس از یکسال دوری از محیط وبلاگ و وبلاگ داری به بهانه کنکور، برگشتیم تا دوباره شروع کنیم.

چه شب زیبایی هم شروع کردیم . شب لیله الرغایب ! ان شاءالله که امشب ، شب ریزش گناهان ما باشه و امیدواریم که این وبلاگ مایه خیر قرار بگیره .

 

** باید قبول کرد همیشه شروع دوباره سخت تراز ادامه مسیره. آدمها همیشه این اینرسی  را داشته اند که مانع تغییر و تحول میشده.و اکثرا غلبه بر اون عامل پیروزیه .

 

*** دوباره باید نوشت . یکجا نوشته بود < بعضی ها برای از یاد بردن می نویسند > ، هرچند بعضی برای به یاد آوردن ! و باز هم  نوشته بود < بخوان ، بخوان تا به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی >

 

**** چشم و چراغ ویلاگ خوننده هاشن . منت نهاده و  قدم  در این کومه حقیرانه گذاشته  تشریف بیاورید و با نظر های شماست که حس نوشتنو ایجاد میشه. سعی همه اعضا هم بر اینه که تمام نظرات را جواب بدند تا خدا نکرده اساعه ادب نشود .

 

کاروان رفت و  تو در خواب و بیابان در پیش

                                                  کی روی  ره ز که پرسی  چه کنی  چون باشی

 

 حسین - رسول